گنجور

 
نظیری نیشابوری

چند فارغ از نشاط درد و درمان زیستن

همچو خون مرده زیر پوست پنهان زیستن

شوق و این ناآشنایی؟ عشق و این بی نسبتی؟

تشنه دیدار وانگه در بیابان زیستن

خوبی از اندازه بیرون می بری انصاف نیست

دشمن جان بودن و شیرین تر از جان زیستن

دیده پراشک و زبان پر شکر مشکل حالتیست

با چنین نازک دلی ها سخت پیمان زیستن

عیش میخواران مفلس را چراغ خلوتم

بایدم از خانه همسایه پنهان زیستن

تا سحر با ساز و صحبت تا به شب در گشت و سیر

همچو گل طرفی نبستم از پریشان زیستن

مشت خاشاک «نظیری » شعله ای کرد و نشست

باد شمع انجمن را تا به پایان زیستن

 
 
 
عراقی

عاشقی دانی چه باشد؟ بی‌دل و جان زیستن

جان و دل بر باختن، بر روی جانان زیستن

سوختن در هجر و خوش بودن به امید وصال

ساختن با درد و پس با بوی درمان زیستن

تا کی از هجران جانان ناله و زاری کنم؟

[...]

صوفی محمد هروی

عاشقی دانی چه باشد، بی دل و جان زیستن

جان به جانان دادن و بر بوی جانان زیستن

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صوفی محمد هروی
ابوالحسن فراهانی

تا به کی پنهان زما ای آب حیوان زیستن

گرچه رسم آب حیوان است پنهان زیستن

اتحادی هست با معشوق عاشق را به بین

از زلیخا عشق و از یوسف بزندان زیستن

بی تو رفتم در گلستان غنچه از من کسب کرد

[...]

طغرای مشهدی

جان من رفتی، چه سان خواهم ز هجران زیستن

چون مسافر گشت جان، یک لحظه نتوان زیستن

در(سه) فصل عمر باید سر به جیب غم کشید

تا توانی همچو گل یک فصل خندان زیستن

همزبان ناموافق، کم ز عزرائیل نیست

[...]

بیدل دهلوی

گر به این ساز است دور از وصل جانان زیستن

زنده‌ام من‌ هم به آن ننگی ‌که نتوان زیستن

انفعالم می‌کشد از سخت‌جانی‌ها مپرس

کاش باشد بی‌رخت چون مرگم آسان زیستن

موج گوهر نیستم زندانی خویشم چرا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه