گنجور

 
بیدل دهلوی

برکاغذ آتش زده هر چند سواریم

فرصت شمران قدم آبله داریم

چون شمع تلاش همه زین بزم رهایی است

گل می‌دمد آن خار که از پا به در آریم

دل مغتنم فرصت اقبال حضوریست

تا آینه با ماست تماشایی یاریم

گر دقت فطرت ورق خاک تکاند

ماییم که پیدا و نهان خط غباریم

روزی دو نفس‌ گرمی هنگامهٔ نازست

هر چند فروز‌یم همان شمع مزاریم

زهاد اگر غرهٔ نیرنگ بهشتند

ماهم پر طاووس به سر چون نگذاریم

کمفرصتی از ما نکند ننگ فضولی

پرواز در آتش فکن سعی شراریم

از وصل تعین به غلط‌ کرده فراهم

اجزای من و ما که بهم ربط نداریم

آن قطرهٔ خونی‌که بجوشیم بهم‌گر

بیگانه‌تر از توأمی دانهٔ باریم

کس جوهر ادراک بد و نیک ندارد

از آینه پرسید که ما با که دچاریم

باید الم خامهٔ نقاش کشیدن

بر هر سر رحمت سر صد قافله باریم

بیدل چه توان کرد به محرومی قسمت

ما خشک‌لبان ساغر دریا به کناریم

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
رودکی

بیا، دل و جان را به خداوند سپاریم

اندوه درم و غم دینار نداریم

جان را ز پی دین و دیانت بفروشیم

وین عمر فنا را بره غزو گزاریم

جمال‌الدین عبدالرزاق

بی عارض گلرنگ تو ما خسته خاریم

نا خورده می وصل تو در رنج خماریم

زان زلف پژولیده و ناخفته دو چشمت

چون چشم تو و زلف تو بیخواب و قراریم

گفتی ببر از جانت اگر جوئی وصلم

[...]

خواجوی کرمانی

ما مست می لعل روان پرور یاریم

سودا زده ی زلف پریشان نگاریم

بر لعل لبش دست نداریم ولیکن

تا سر بود از دامن او دست نداریم

گر بی بصران شیفته ی نقش و نگارند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از خواجوی کرمانی
شاه نعمت‌الله ولی

گر عشق نبازیم در اینجا به چه کاریم

مائیم و همین کار و دگر کار نداریم

بر دیده نگاریم شب و روز خیالش

خوش نقش خیالی است که بر دیده نگاریم

در دامن او دست زدیم از سر مستی

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از شاه نعمت‌الله ولی
فصیحی هروی

ما خانه خرابان سر زلف نگاریم

کاری به خرابات و مناجات نداریم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه