چشم وا کردم به چندین رنگ و بو ساغر زدم
از مژه طرف نقاب هر دو عالم بر زدم
ساز پروازی دگر زین دامگاهم رو نداد
چون نفس از دست بر هم سوده بال و پر زدم
فرصت هستی ورق گرداندنی دیگر نداشت
این قدرها بس که مژگانی به یکدیگر زدم
حاصل دل نیست جز دست از جهان برداشتن
انتخابی بود نومیدی کزین دفتر زدم
خودگدازیها نسیم مژدهٔ دیدار بود
سوختم چندان که بر آیینه خاکستر زدم
داد پیری وحشت از کلفت سرای هستیام
قامت از بار هوس تا حلقه شد بر در زدم
تا قناعت شد کفیل نشئهٔ آسودگی
جمع گردید آبرو چندان که من ساغر زدم
شبنم من ماند خلوتپرور طبع هوا
از خجالت نقش آبی داشتم کمتر زدم
معرفت در فکر کار نیستی افتادنست
سیر جیب ذره کردم آفتابی سر زدم
گردم از اوج کلاه بینشانی هم گذشت
یک شکست رنگ گر چون صبح دامن بر زدم
قابل درد تو گشتن داشت صد دریا گداز
آب گردیدم ز شرم و فال چشمی تر زدم
بیدل از افسردگان حیرتم، تدبیر چیست؟
گر همه دریا کشیدم ساغر کوثر زدم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از تجربیات زندگی و حالتهای وجودی خود سخن میگوید. او از زیباییها و رنگهای زندگی لذت میبرد و به عمق احساسات خود اشاره میکند. همچنین، او به مفهوم ناامیدی و گزینشهای دشوار در زندگی پرداخته و میگوید که تنها حاصل دل، رهایی از وابستگیهای دنیوی است. شاعر به گذر زمان و پیری نیز اشاره کرده و از تنشهای ناشی از هوس و نیازهای انسانی صحبت میکند. در نهایت، او به جستجوی معنا و معرفت در زندگی میپردازد و بر این باور است که واقعیات زندگی را نمیتوان نادیده گرفت. این اشعار ترکیبی از حسرت، تأمل و جستجوی معنای عمیق است.
هوش مصنوعی: چشمم را باز کردم و انواع رنگها و عطرها را دیدم، و از مژههایم به سمت پردهی چهره نوشیدنی نوشیدم که هر دو جهان را تحت تأثیر قرار داد.
هوش مصنوعی: پرندهای که در اینجا به تصویر کشیده شده، به خاطر محدودیتها و مشکلاتی که در زندگیاش دارد، قادر به پرواز کردن نیست. او آرزو دارد که بتواند از این شرایط رهایی یابد و به سمت آسمان پرواز کند. اما به دلیل وضعیت دشواری که در آن قرار دارد، احساس ناتوانی و دلتنگی میکند. این حس تشنگی برای آزادی و پرواز نمادی از آرزوها و رویاهایی است که در دل هر کسی وجود دارد، ولی گاهی به دلایل مختلف نقش محبوس را ایفا میکنند.
هوش مصنوعی: فرصتی برای زندگی دوباره نداشتم و همین اندازه کافی بود که فقط یک بار با چشمانم به دیگری نگاه کنم.
هوش مصنوعی: نتیجه دل فقط کنار گذاشتن دنیا است؛ این یک انتخاب ناامیدکننده بود که از این دفتر حذفش کردم.
هوش مصنوعی: از خود گذشتگیها و فداکاریها به مانند نسیمی است که خبر از دیدار محبوب میدهد. من به قدری در این راه سوختهام که روی آیینه نیز زغالی از خاکستر باقی مانده است.
هوش مصنوعی: پیری مرا از وجود زندگیام ترسانده است. به خاطر سنگینی هوسهایم، دیگر توان ایستادن ندارم و به درگاه زندگی زدم.
هوش مصنوعی: زمانی که قناعت و رضایت، ضامن آرامش و آسایش شدم، آبرو و اعتبارم به مقدار زیادی جمع شد و آن چنان خوشحالی و سرخوشی پیدا کردم که برای خودم جامی پر از شراب ریختم.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر از احساسات و تجربیات خودش صحبت میکند. او شبنم را به عنوان نمادی از لطافت و زیبایی به کار میبرد و بیان میکند که در فضایی آرام و خلوت، اما با احساس خجالت و شرم، کمتر خود را نشان میدهد. به نوعی، او به نظارت و تأمل در احساساتش میپردازد و سعی میکند در برابر زیبایی طبیعت، که به شکل آبی رنگ بر روی او تأثیر گذاشته، احتیاط کند و خود را ناقص احساس کند.
هوش مصنوعی: دانش و آگاهی به خودی خود کافی نیست و نیازمند تجربه و عمل است. در واقع، برای به دست آوردن فهم عمیقتر، تنها فکر کردن کافی نیست و باید به عمل پرداخت. من هم در تلاش بودم تا از مدتها پیش به این درک برسیم و از تجربیاتم بهره ببرم.
هوش مصنوعی: من به اوج و جایگاه بالایی رسیدم، اما حالا بیثمر و بدون نشانی از آن بالا گذشتهام. یک شکست و غمگینی بر من سایه افکنده است، مانند صبحی که دامن نورش را بلند میکند.
هوش مصنوعی: من با صد دریا به خاطر درد تو، آب شدم و به خاطر شرم و نگاهی که به من انداختی، چشمی تر شدم.
هوش مصنوعی: از افرادی که غمگین هستند و در وضعیت حیرت به سر میبرند سؤال میکنم تدبیر و چارهی کار چیست؟ اگرچه من تمام دریاها را با خود بردهام، اما چشیدن و نوشیدن از زلال کوثر را فراموش نکردهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شب در بتخانه ای را با دو چشم تر زدم
کعبه در لبیک آمد حلقه تا بر در زدم
همچو مرغ تیزپر رفتم به سوی آفتاب
آنقدر کز گرمیش آتش به بال و پر زدم
ظرف من سربسته بود و سیل بخشش تندرو
[...]
غوطه در آتش زدم از آب حیوان سر زدم
سنگ بر آیینه اقبال اسکندر زدم
جز در دولتسرای دل درین عبرت سرا
بانگ نومیدی برآمد هر در دیگر زدم
آن سپند کلفت آلودم در آتشگاه عشق
[...]
برنیاوردم سری از کهنه اوراق فلک
پشت دستی همچو ماه نو برین دفتر زدم
پی نمی بردم به مقصد، بی سفر کردن ز خویش
همچو آب از خود گذشتم، غوطه در گوهر زدم
در ره او هر دو عالم را به یکدیگر زدم
نه فلک را درنوردیدم که دامن بر زدم
بر در دولت سرای یأس رفتم شب به عجز
باز میشد تا در فیض سحر من در زدم
زخمهای دل به این بیطاقتی چون به شود!
[...]
بیخودی کردم ز حسن بی حجارش سر زدم
از میان برداشتم خود را نقابی بر زدم
وحشتم اسباب امکان را به خاکستر نشاند
چون گل از پرواز رنگ آتش به بال و پر زدم
سینه لبریز خراش زخم ناخن ساختم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.