گنجور

 
بیدل دهلوی

به صد غبار درین دشت مبتلا شده‌ام

به دامن ‌که زنم دست از او جدا شده‌ام

جنون ‌به هر بن ‌مویم ‌خروش دیگر داشت

چه سرمه زد به خیالم که بی‌صدا شده‌ام

هنور ناله نی‌ام تا رسم به ‌گوش ‌کسی

به صد تلاش نفس آه نارسا شده‌ام

قفس به درد که از چاک دل گشود آغوش

اگر ندید که بی بال و پر رها شده‌ام

خضر ز گرد پراکنده چشم می‌پوشد

چه گمرهی‌ست که من ننگ رهنما شده‌ام

شرار سنگ به این شور فتنه پردازی

نبودم این همه کامروز خودنما شده‌ام

چو صبح با عرق شبنم اختیارم نیست

ز خنده منفعلم محرم حیا شده‌ام

به معنی آن همه محتاج نیستم لیکن

ز قدردانی ناز غنی گدا شده‌ام

ز اتفاق تماشای این بهار مپرس

نگاه عبرتم و با گل آشنا شده‌ام

چو موی ریخته پا مال خار و خس تاکی

ز زندگی خجلم از سر که وا شده‌ام

به هستی‌ام غم بست و گشاد دل خون‌کرد

ستمکش نفسم بند این قفا شده‌ام

مباش منکر بی‌دست و پایی‌ام بیدل

که رفته رفته درین دشت نقش پا شده‌ام

 
 
 
فضولی

منم که بی‌تو گرفتار صد بلا شده‌ام

به صد بلا ز فراق تو مبتلا شده‌ام

مگر به قوت ضعف بدن رسم جایی

چنین که در طلبت همره صبا شده‌ام

به درد و محنت بسیار من وسیله مپرس

[...]

کلیم

بدام عشق تو بیدانه مبتلا شده ام

پرم مبند چو دل بسته مبتلا شده ام

جدا ز یاران، تار گسسته را مانم

که بینوا شده ام گر دمی جدا شده ام

چراغ اهل دلم، بیفروغم ار بینی

[...]

صائب تبریزی

سبک به چشم تو از شیوه وفا شده‌ام

سزای من که به بیگانه آشنا شده‌ام

کسی به خاک چو من گوهری نیندازد

به سهو از گره روزگار وا شده‌ام

ز خون شکوه دهانم پرست چون سوفار

[...]

طبیب اصفهانی

به صد بلا ز غمت گرچه مبتلا شده‌ام

هزار شکر که با درد آشنا شده‌ام

ز خار ما همه گل می‌دمد به دامن دشت

به جستجوی تو تا من برهنه‌پا شده‌ام

جدا ز گلشن کویت طبیب از حسرت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه