گنجور

 
بیدل دهلوی

گاه به رنگ مایلی‌ گاه به بوی بی ‌نسق

دستهٔ باطلت که‌بست ای‌چمن حضور حق

تا تو ز حرص بگذری و ز غم جوع وارهی

چیده زمین و آسمان عالم ‌کاسه و طبق

عمر شد و همان بجاست غفلت خودنمایی‌ات

از نظر تو دور رفت آینه‌های ماسبق

پوست به تن شکنجه چید هر سر مو به خم رسید

منتخب چه نسخه است اینکه شکسته‌ای ورق

در عمل محال هم همت مرد سرخ‌روست

برد علم بر آسمان پای حنایی شفق

تحفهٔ‌ محفل حضور درکف عرض هیچ نیست

کاش شفیع ما شود آینه‌سازی عرق

قانع قسمت ازل وضع فضولش آفت است

مغز به امتلا سپرد پسته دمی‌ که ‌گشت شق

خواه دو روزه عمر گیر خواه هزار سال زی

یک نفس است صد جنون‌، یک رمق است صد قلق

هرکس ازین ستمکشان قابل التفات نیست

چشم‌ به هر چه وا کند بیدل ماست مستحق

 
 
 
صفایی جندقی

ای که فتاده در غمت نظم شکیبم از نسق

وی که به سوکت آه من برده برآسمان سبق

گر نظری کنی به من برگذرم ز نه طبق

ور گذری کنی کند کشته صبر من ورق

جیحون یزدی

سر ز سیاه معجرم مهر نهفته در غسق

زرد رخم زگرد و خون ماه گرفته در شفق

سرخ لبم زتشنگی گشته کبود و خورده شق

گر نظری کنی کند کشته سبز من ورق

افسر کرمانی

ای که تو را ز شام مو، روی دمیده چون فلق

از فلق تو خون جگر، ساغر باده شفق

از می ساغر لبت، لعل بدخش غرق خون،

وز تف حسرت رخت خرمن ماه محترق

ای گهر عقیق لب جیب و برم یمن کنی،

[...]

غروی اصفهانی

ایکه بعرصۀ وفا از همه برده ای سبق

جز تو که سر نهاده از بهر نثار بر طبق؟

خواهر داغدیده را یک نظر ای جمال حق

گر نظری کنی کند کِشتۀ صبر من ورق

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه