به تاراج جنون دادم چه هستی و چه فرهنگش
در آتش ریختم نامی که آبم میکند ننگش
به مضمون جهان اعتبارم خنده میآید
چها این کوه درخون غوطه زد تا بسته شد سنگش
به شوخی بر نمیآمد دماغ ناز یکتایی
من از حیرت فزودم صفر بر اعداد نیرنگش
اگر شخص تمنا دامن ترک طلبگیرد
چو موج آخر گهر بندد به هم آوردن چنگش
به غفلت پاس ناموس تحیر میکند دل را
در کیفیت آیینه قفلی دارد از رنگش
جوانی تن زد ای غافل،کنون صبریکه پیری هم
بهگوش نقش پا ریزد نواهای خم چنگش
مزاج عافیت ازگردش حالم تماشاکن -
شکستی داشت این مینا که پوشیدند در رنگش
به تحریری نمیشایم، به تغییری نمیارزم
ندارم آنقدر رنگی که برگردانم آهنگش
تأمل بر قفای حیرت دیدار میلرزد
که میترسم به هم آوردن مژگان کند تنگش
چه تسخیر است یارب جذبهٔ تاثیر الفت را
که رنگم تا پر افشاند حنا میجوشد از رنگش
در این باغم به چندین جام تکلیف جنون دارد
پر طاووس یعنی پنبهٔ مینای بیرنگش
به حیرت رفتهٔ آیینهٔ وهم خودم بیدل
چه صورتهاکه ننهفتهست برگلکردن رنگش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به تأمل و بررسی هویت و فرهنگ خود پرداخته و انگار در پی یافتن معنایی عمیقتر از وجود و تجارب زندگی است. او از احساس حیرت و سردرگمی ناشی از واقعیتها سخن میگوید و به جنون عشق و ناپایداری انسان اشاره میکند. با تصاویری از آتش و خون، تضادها و پیچیدگیهای زندگی را به تصویر میکشد. شاعر به دورههای جوانی و پیری اشاره کرده و به نقش سرنوشت در زندگی و عافیت نیز پرداخته است. نهایتاً، او به تلاش برای فهم عمیقتر از خود و اطرافش میپردازد و از رنگ و شکل چیزها به عنوان نمادهایی از واقعیتهای پنهان یاد میکند.
هوش مصنوعی: به خاطر دیوانگی، دارایی و داشتههایم را از دست دادم. چه کسی هستی و چه فرهنگی داری؟ نامی که باعث خجالت و آبروریزی من شده را در آتش سوزاندم، زیرا که او سبب آبیاری و زندگیام بوده است.
هوش مصنوعی: این جهان برایم عجیب و خندهدار شده است، بهطوری که این کوه بزرگ تا چه حد در مصیبت و درد غرق شده است تا سرانجام سنگش محکم و ثابت بماند.
هوش مصنوعی: شوخی شوخی، دماغ ناز من از حیرت بالا نمیآید. من از دیدن نیرنگ او به صفرهای بیمعنی تبدیل میشوم.
هوش مصنوعی: اگر شخصی ارادهاش را ترک کند، مانند موجی که در انتهای خود، گوهرها را به هم میآورد و یا جمع میکند، در واقع شکوه و زیبایی را در کنار هم قرار میدهد.
هوش مصنوعی: دل به غفلت از پاکدامنی درگیر تحیر و سرگشتگی میشود و در واقع، حالت آن مانند آمیزی از رنگهاست که در آیینهای قفل شده و درکی از آن ندارد.
هوش مصنوعی: جوانی از زندگی لذت میبرد و نگران آینده نیست، اما باید به یاد داشته باشد که صبر و شکیبایی در دوران پیری هم لازم است. پیری به آرامی به سراغ انسان میآید و در این مرحله، نغمههای زندگی و شادیهای جوانی به گوش میرسد.
هوش مصنوعی: در اینجا به طرز زندگی و وضعیت روحی خود اشاره شده است. فرد از دیگران میخواهد تا به حال و هوای او توجه کنند و ببینند که چطور در دل مشکلات و چالشها، زیبایی و ظرافتی وجود دارد. در اصل، ممکن است به ظاهر خود که درونی و خرابی را پنهان کرده، اشاره کند و از آن یاد کند که چگونه ظاهری زیبا میتواند نشان دهندهی آسیبها و شکستهای پنهان باشد.
هوش مصنوعی: من به اندازهای صاحب هنر و زیبایی نیستم که بتوانم چیزی را به تحریر درآورم یا تغییرش دهم. آنقدر رنگ و حالتی ندارم که بتوانم آهنگ آن را تغییر دهم.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که در تماشای پشت و رو شدن حیرت ناشی از دیدار کسی، احساس لرزش و تردید میکنم. نگرانم که اگر او پلک بزند، زیباییاش تاثیر عمیقتری بر من بگذارد و فشردهتر احساسش کنم.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر شگفتی و دلباختگی شاعر نسبت به تأثیر عشق و محبت است. او از حس عمیق خود در مواجهه با محبوب سخن میگوید، به گونهای که رنگ حنا نماد شور و حال او شده و در دلش جوشش ایجاد میکند. این جذبه و کشش عاطفی تا آنجا پیش میرود که وجودش را تحت تأثیر قرار میدهد و رنگ و لعابی خاص به وجودش میبخشد.
هوش مصنوعی: در این باغ، جامهای متعددی برای من وجود دارد که نشاندهندهٔ جنون و دیوانگی است. پر طاووس، به مانند پنبهای بدون رنگ، نمایانگر حالتی است که در آن چیزی از زیبایی و جذابیت وجود ندارد.
هوش مصنوعی: من در شگفتی هستم از تصویر و تصوراتی که در ذهنم دارم. بیدل، چه زیباییها و ظرافتهایی در رنگها و شکلها نهفته است که هنوز به نمایش درنیامدهاند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
همین شعر » بیت ۱
به تاراج جنون دادم چه هستی و چه فرهنگش
در آتش ریختم نامی که آبم میکند ننگش
چه خوش گفتست طغرل حضرت بحر سخن بیدل
به تاراج جنون دادم چه هستی و چه فرهنگش!
بچشم عاشقان آید سرین گردگلرنگش
زهی خفتنگه نرمش زهی خارشگه تنگش
صفات . . . ن آن کودک چگویم خود، که آن کودک
همه . . . نست و . . . ن و . . . ن زپایش تا شتا لنگش
ندانم تا چه خواهد شد بسال بیست کاندر ده
[...]
شبی از مجلس مستان برآمد ناله چنگش
رسد از غایت تیزی بگوش زهره آهنگش
چو بشنودم سماع او، نگردد کم نخواهد شد
ز چشمم ژاله اشک و ز گوشم ناله چنگش
چگونه گلستان گوید کسی آن دلستانی را
[...]
گل اندامی که من دارم نظربرروی گلرنگش
ز رنگ آفتابی، آفتابی می شود رنگش
نمی دانم قماش دست سیمینش، همین دانم
که کار مومیایی می کند باشیشه ام سنگش
نمی آید برون از خانه از شرم تماشایی
[...]
بتی دارم که چتر مهر باشد زیب اورنگش
فلک بر چشم سازد سرمه خاک لعل شبرنگش
ز هجرانش به تلخی جان شیرین میکنم لیکن
چو فرهادم درین کوهسار و کی اندیشم از سنگش؟!
من از فکر میانش کی برون آیم سر مویی؟!
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.