گنجور

 
بیدل دهلوی

گر شود از خواب من خیال تو محبوس

حسرت بالین من برد پر طاووس

ساز حجابی نداشت محفل هستی

سوخت دل شمع ما به حسرت فانوس

دل نفسی بیش نیست مرکز الفت

چند نشیند نفس در آینه محبوس

دامن بیحاصلی غبار ندارد

رنگ حنا تهمتیست بر کف افسوس

تا نکشد فطرت انفعال تریها

شبنم ما را هواست پردهٔ ناموس

سر ز گریبان مکش ‌که ریخته گردون

شمع در این انجمن ز دیدهٔ جاسوس

منکر قدرت مشو که جغد ندارد

جز به سر گنج پا ز طینت منحوس

گل به ‌کف و در غم بهار فسردن

مزد تخیل پر است جلوهٔ محسوس

گوشت اگر نیست نغمه‌سنج مخالف

صوت موذن بس‌ است نالهٔ ناقوس

ریشه دوانده‌ست در بهار جنونم

پیچش هر گردباد تا پر طاووس

بیدل از این مزرع آنچه در نظر آمد

دانه امل بود و آسیا کف افسوس

 
 
 
بیدل دهلوی

چند نشینی به‌ کلفت دل مأیوس

همچو دویدن به طبع آبله محبوس

ای نفس از دل برآر رخت توهم

خانهٔ آیینه نیست عالم ناموس

ریخت ندامت به دامنم دل پر خون

[...]

حاجب شیرازی

ای زده در عرش کبریا علم کوس

وی ز تو بانگ اذان و نغمه ناقوس

بنده فرمان تست دادگر روم

چاکر دربان تست پادشه روس

دشمن جاه تو مبتلاست شب و روز

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه