با ما نه نم اشکی ونی چشم تری بود
لبریز خیال توگداز جگری بود
افسوس که دامان هوایی نگرفتیم
خاکستر ما قابل عرض سحری بود
دل رنگ امیدی ندمانیدکه نشکست
عبرتکدهام کارگه شیشهگری بود
چون اشک دویدیم و به جایی نرسیدیم
خضرره ما لغزش بیپا و سری بود
هر غنچه که بیپرده شد آهی به قفس داشت
اینگلشن خونگشته طلسم جگری بود
کس منفعل تلخی ایام نگردید
در حنظل این دشتگمان شکری بود
دیدیمکه بیوضع فنا جان نتوان برد
دیوانگی آشوب و خرد دردسری بود
بیچشم تر اجزای فناییم چو شبنم
تا دیده نمی داشت ز ما هم اثری بود
دل خاک شد و عافیتی نذر هوسکرد
این اخگر واسوخته بالین پری بود
نیک و بد عالم همه عنقاصفتانند
بیدل خبر از هرکه گرفتم خبری بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عمیق و اندوه شاعر نسبت به زندگی و عشق میپردازد. شاعر از حسرتها و ناکامیهای خود در عشق صحبت میکند و اشاره میکند که هر غنچهای که بیپرده شده، در دلش غمی دارد. او به یادآوری تلخیهای روزگار میپردازد و به این نتیجه میرسد که هیچکس از تلخیها متاثر نشده است. همچنین به فنا و عدم ماندگاری زندگی اشاره میکند و در نهایت، از عدم اثری که از او در دنیا باقی نمیماند، ناراحت است. این شعر نگاهی عمیق به مفهوم عشق، زندگی و مرگ دارد.
هوش مصنوعی: با ما نه اشک و نه چشماشکی وجود داشت، بلکه ذهن پر از خیال تو و دل سوزان و داغی بود.
هوش مصنوعی: متأسفانه نتوانستیم از فضایی که در اختیار داشتیم بهرهبرداری کنیم. خاکستر وجود ما به اندازهای ارزشمند بود که میتوانست در سحرگاهان دربارهاش صحبت شود.
هوش مصنوعی: دل را به امیدی روشن نکردم، زیرا به من ثابت شد که محل عبرتگیری من، جایی است که در آن شیشهگری میشود و شیشهها به راحتی میشکنند.
هوش مصنوعی: همچنان که اشکهایمان به زمین افتاد، به جایی نرسیدیم. مشکل ما ناشی از لغزشهایی بود که از سر بیدقتی داشتیم.
هوش مصنوعی: هر غنچهای که به شکوفایی رسید، از درونش حسرت و درد بیرون میریزد. این باغ پر از گلها که به خون آغشته شده، نشاندهندهی زخم و غم عمیق در دلش است.
هوش مصنوعی: هیچکس به تلخیهای زندگی واکنشی نشان نداد، در این دشت که به نظر میرسید تلخیها همچون حنظل هستند، شکر و شیرینی وجود دارد.
هوش مصنوعی: دیدیم که در این دنیا با وجود نابودی، نمیتوان زندگی را با عقل سلیم و بیدردسر ادامه داد. دیوانگی و پریشانی همیشه وجود دارند و زندگی را پیچیده و دردناک میکنند.
هوش مصنوعی: ما مانند شبنم هستیم که بدون چشم، وجودمان در فناست؛ زیرا زمانی که کسی ما را نمیبیند، در واقع هیچ اثری از ما باقی نمیماند.
هوش مصنوعی: دل به سرنوشت خود راضی شده و تصمیم گرفته که آرامش را فدای آرزوهایش کند. این آتش زبانهکشی که بر بالین اوست، نشاندهندهی درد و رنجی است که در درونش احساس میکند.
هوش مصنوعی: تمام خوبیها و بدیهای دنیا همچون سایههای بیپایهاند و وقتی از هرکس خبری گرفتم، همواره چیزهایی عجیبی شنیدم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یا رب شب دوشین چه مبارک سحری بود
کاو را به سر کشته هجران گذری بود
آن دوست که ما را به ارادت نظری هست
با او مگر او را به عنایت نظری بود
من بعد حکایت نکنم تلخی هجران
[...]
آن یار کز او خانهٔ ما جایِ پَری بود
سر تا قدمش چون پَری از عیب بَری بود
دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش
بیچاره ندانست که یارش سفری بود
تنها نه ز رازِ دلِ من پرده برافتاد
[...]
چون حسن دلاویز تو در جلوه گری بود
کار دل بیچاره من پرده دری بود
در دور رخت یک دل هشیار ندیدیم
این شیوه ز خاصیت دور قمری بود
ای جان جهان، نسبت یاد تو بجانم
[...]
تا بود سراسیمه دلم در به دری بود
اندیشهٔ دل جامگی و دل سفری بود
هرگاه که اندیشه عنان در کف من داشت
کارم همه در کاسهٔ صاحب نظری بود
با آن که نمی داد امان سیلی فقرم
[...]
تامنزل من بادیه بیخبری بود
هر موج سرابم به نظر بال پری بود
چون سرو درین باغ ز آزادگی خویش
باری که به دل بودمرابی ثمری بود
افسوس که چون ناوک بازیچه اطفال
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.