این ستمکیشان که وهم زندگی را هالهاند
در تلاش خودکشیها شعلهٔ جوالهاند
عمرها شد حرف دردی آشنای گوش نیست
کوهکن تا بینفس شد کوهها بینالهاند
خلقی از خود رفت و اکنون ذکر ایشان میرود
کاروان خواب را افسانهها دنبالهاند
دعوی مردان این عصر انفعالی بیش نیست
شیر میغرند و چون وامیرسی بزغالهاند
سرد شد دل از دم این پهلوانان غرور
رستمند اما بغلپروردههای خالهاند
دل سیاهی یک قلم آیینهدار صحبت است
گر همه اهل خراسانند از بنگالهاند
جمله با روی ملایم قطرهاند اما چه سود
چون به مینای دل افتادند یکسر ژالهاند
همچو دندان بهر ایذا وصل و هجرشان یکیست
گر همه یکساله میآیند و گر صدسالهاند
با عروج جاه این افسردگان بیمدار
بر لب هر بام چون خشت کهن تبخالهاند
چشم اگر دارد تمیز حسن و قبح اعتبار
زنگیان جامه گلگون، نوبهار لالهاند
بیدل از خرد و بزرگ آن به که برداری نظر
دور گاوان رفت و اکنون حاضران گوسالهاند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.