گنجور

 
بیدل دهلوی

طبع سرکش خاک‌گشت و چشم شرمی وانکرد

شمع سر بر نقش پا سایید و خم پیدا نکرد

عمرها شد آمد و رفت نفس جان می‌کند

ما و من بیرون در فرسود و در دل جا نکرد

زندگی بیع و شرای ما و من بی‌سود یافت

کس چه سازد آرمیدن با نفس سودا نکرد

سرکشی گر بر دماغت زد شکست آماده باش

خاک از شغل عمارت عافیت برپا نکرد

سعی فطرت دور گرد معنی تحقیق ماند

غیرت او داشت افسونی‌که ما را ما نکرد

هرکجا رفتم نرفتم نیم‌گام از خود برون

صد قیامت رفت وامروز مرا فردا نکرد

با خیالت غربتم صد ناز دارد بر وطن

جان فدای بی کسی هاکز توام تنها نکرد

دامن خود گیر و از تشویش دهر ‌آزاد باش

قطره را تا جمع شد دل یادی از دریا نکرد

فرع را از اصل خویش آگاه باید زیستن

شیشه را سامان مستی غافل از خارا نکرد

انقلاب ساز وحدت‌کثرت موهوم نیست

ربط بی‌اجزاییی ما را خیال اجزا نکرد

جود مطلق درکمین سایل‌ست اما چه سود

شرم تکلیف اجابت دست ما بالا نکرد

نام عنقا نقشبند پردهٔ ادراک نیست

هیچکس زین بزم فهم آن پری پیدا نکرد

بیدل از نقش قدم باید عیار ماگرفت

ناتوانی سایه را هم زیردست ما نکرد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
خیالی بخارایی

سرو هرگز در چمن کاری چنین زیبا نکرد

کز خجالت پیش بالای تو سر بالا نکرد

نقد جان در حلقهٔ زلف تو بازاری نیافت

تا متاعِ خوشدلی را در سر سودا نکرد

اشک را زآن رو فکندم از نظر کاندر رهت

[...]

صائب تبریزی

یاد باد آن بی حقیقت را که یاد ما نکرد

بر فلک شد دود آه ما و سر بالا نکرد

بوسه ها پیچید در مکتوب بهر دیگران

وز تریها نامه خشکی به ما انشا نکرد

گرچه آمد نخلش از دست دعای ما به بار

[...]

قدسی مشهدی

جز محبت، سینه‌ام علم دگر پیدا نکرد

چون صدف، کس انتخاب قطره از دریا نکرد

عاشق و معشوق را شرط است با هم سوختن

شمع درنگرفت تا پروانه‌ای پیدا نکرد

کلبه تنگ مرا جای دو خون‌آلوده نیست

[...]

سیدای نسفی

یک دم آن شوخ مصور چهره با من وا نکرد

تا نبردم خانه خود صورتی پیدا نکرد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه