گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
بیدل دهلوی

به هرجا نعمتی هست انفعالی درکمین دارد

حلاوت‌خانهٔ دنیا مگس در انگبین دارد

درین‌بزم‌کدورت‌خیز، عشرت‌چه‌، حلاوت کو

بقدر موج می اینجا جبین جام‌، چین دارد

به محویت محیط هرچه خواهی می‌توان ‌گشتن

فلکها فرش آن آیینه ‌کز حیرت نگین دارد

نفس‌در خون بسمل غوطه داد اجزای مکان را

رگ بیتابی آشفتگان خاصیت این دارد

کباب پهلوی آن بسملم‌ کز نقش عشرتها

خدنگ حسرت ابروکمانی دلنشین دارد

نمی‌چیند ز سیر لاله و گل خجلت شوخی

د‌رین گلشن چه شبنم هر که چشمی پاک‌بین دارد

خم هر موج می از نسبت نیرنگ ابرویت

شکست توبهٔ ما در شکست آستین دارد

مشو مغرور تمکین در تعلق‌زا جسمانی

که‌ گردی بیش نبود هرکه الفت با زمین دارد

بقدر انجم از گردون گره بر بال و پر دارم

مرا هر حلقهٔ این دام در زیر نگین دارد

هوایی بیش نتوان یافت از ساز حباب اینجا

تو خواهی نوحه‌کن خواهی ترنم‌، دل همین دارد

به‌حیرت‌کوش نه‌ کز پردهٔ دل واکشی رمزی

زبان جوهر آیینه آهنگی حزین دارد

به سودن رفت سر تا پای موج از شرم پیدایی

ضعیفی تا کجا ما را ندامت‌آفرین دارد

اثرهای تعلق نیست مانع وحشت ما را

قفس تا ناله دامن برزند صد رنگ چین دارد

شکفتن نیست در عالم به‌کام هیچکس بیدل

چمن هم از رگ گل، چین کلفت بر جبین دارد

 
 
 
قطران تبریزی

خداوند سپهر او را خداوند زمین دارد

کجا او را قدم باشد بزرگان را جبین دارد

همیشه مهر و کین او نشان کفر و دین دارد

همیشه دست و تیغ او نشان مهر و کین دارد

قضا زیر عنان دارد قدر زیر نگین دارد

[...]

امیر معزی

ز مشرق تا حد مشرق شناسد هرکه دین دارد

که دین رونق به تأیید امیرالمؤمنین دارد

امام الحق که او را آفرین‌گوی است درگیتی

هر آن کو طاعتِ یزدانِ گیتی آفرین دارد

گرفتارند گمراهان میان ظلمت و بدعت

[...]

حافظ

هر آن کو خاطرِ مجموع و یارِ نازنین دارد

سعادت همدم او گشت و دولتْ همنشین دارد

حریمِ عشق را درگَه، بسی بالاتر از عقل است

کسی آن آستان بوسد، که جان در آستین دارد

دهانِ تَنگِ شیرینش، مگر مُلکِ سلیمان است

[...]

خیالی بخارایی

دلم جز داغ نومیدی ز جان حاصل همین دارد

که پیوسته ز ابرویت بلایی در کمین دارد

نکوخواه توام جانا و می ترسم که بی جُرمی

بگردی از نکوخواهان چو بدگویت براین دارد

چه سود از باغ بلبل را که بی زلف و عذار تو

[...]

صائب تبریزی

کجا پروای ما سرگشتگان آن مه جبین دارد؟

که خون صد چراغ مهر را در آستین دارد

زجمعیت امید بی نیازی داشتم، غافل

که آنجا صاحب خرمن نظر بر خوشه چین دارد

چه شیرینی است یارب با زمین پاک خرسندی

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه