مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۳۵

ما را که سر آمد جهانیم

وز دولت و ملک داستانیم

فرمانده خطه زمینیم

آرایش چهره زمانیم

بنگر که چگونه در زمانه

رنجور فراق دوستانیم

نی هیچ به کام خوش نشینیم

نی آتش دل فرو نشانیم

با این همه کز جلالت و قدر

انگشت نمای این و آنیم

گر گوی زنیم و اسب تازیم

ور باده خوریم و عیش رانیم

نه راحت آن و این بیابیم

نه لذت این و آن بدانیم

هر چند که کامران عصریم

هر چند که خسرو جهانیم

هر چند که از بزرگواری

بر قمه هفت آسمانیم

با غصه و فرقت عزیزان

جز نامه غمگنان نخوانیم

تا یاران از میانه رفتند

حقا که ز عیش بر کرانیم

اندر سر ما نشان پیری

زان نیست که پیر و ناتوانیم

غم موی سپید کرد اگر نی

داند همه کس که ما جوانیم

با این همه هم امیدواریم

کز لطف خدای درنمانیم