مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۳۵

ما را که سر آمد جهانیم

وز دولت و ملک داستانیم

فرمانده خطه زمینیم

آرایش چهره زمانیم

۳

بنگر که چگونه در زمانه

رنجور فراق دوستانیم

نی هیچ به کام خوش نشینیم

نی آتش دل فرو نشانیم

با این همه کز جلالت و قدر

انگشت نمای این و آنیم

۶

گر گوی زنیم و اسب تازیم

ور باده خوریم و عیش رانیم

نه راحت آن و این بیابیم

نه لذت این و آن بدانیم

هر چند که کامران عصریم

هر چند که خسرو جهانیم

۹

هر چند که از بزرگواری

بر قمه هفت آسمانیم

با غصه و فرقت عزیزان

جز نامه غمگنان نخوانیم

تا یاران از میانه رفتند

حقا که ز عیش بر کرانیم

۱۲

اندر سر ما نشان پیری

زان نیست که پیر و ناتوانیم

غم موی سپید کرد اگر نی

داند همه کس که ما جوانیم

با این همه هم امیدواریم

کز لطف خدای درنمانیم