الدیک فی صیاح واللیل فی انهزام
والنور قد تبدی من لجة الظلام
ای همچو دیده در خوروی همچو جان گرامی
چون از غم تو شادم می ده به شادکامی
اسمع فداک روحی فالدیک قال حقا
یا معشر السکاری هبوا من المنام
صبح است و باده حاضر می ده که کم در افتد
وقتی بدین لطیفی کاری بدین تمامی
یا صاحب الاغانی اضرب علی المثانی
شعری کزهر روض فی سیدالکرام
یاد مظفرالدین می خور که نوش بادت
یعنی قزل که پیشش گردون کند غلامی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای همچو دیده در خوروی همچو جان گرامی
چون از غم تو شادم می ده به شادکامی
دل را تمام برکن ای جان ز نیک نامی
تا یک به یک بدانی اسرار را تمامی
ای عاشق الهی ناموس خلق خواهی
ناموس و پادشاهی در عشق هست خامی
عاشق چو قند باید بیچون و چند باید
[...]
ای چون حیات شیرین وی چون روان گرامی
جانی و دیده یا دل زینها همه کدامی
هربام چون خرامی سرو روان باعی
هر شام چون برآئی مهتاب طرف بامی
نوشی و خوشگواری نیشی و جانشکاری
[...]
صاحب نظر نباشد در بند نیکنامی
خاصان خبر ندارند از گفت و گوی عامی
ای نقطهٔ سیاهی بالای خط سبزش
خوش دانهای ولیکن بس بر کنار دامی
حور از بهشت بیرون، ناید، تو از کجایی؟
[...]
در حضرت تو کآنجاسلطان کند غلامی
عشقت بداد مارا جامی بدوست کامی
در سایه مانده بودم چون میوه نارسیده
خورشید عشقت آمد ازمن ببرد خامی
از عشق قید کردم بر پای دل که چون خر
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.