مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ملمعات » شمارهٔ ۴۴

الدیک فی صیاح واللیل فی انهزام

والنور قد تبدی من لجة الظلام

ای همچو دیده در خوروی همچو جان گرامی

چون از غم تو شادم می ده به شادکامی

اسمع فداک روحی فالدیک قال حقا

یا معشر السکاری هبوا من المنام

صبح است و باده حاضر می ده که کم در افتد

وقتی بدین لطیفی کاری بدین تمامی

یا صاحب الاغانی اضرب علی المثانی

شعری کزهر روض فی سیدالکرام

یاد مظفرالدین می خور که نوش بادت

یعنی قزل که پیشش گردون کند غلامی