گنجور

 
مجیرالدین بیلقانی

خدایگانا! معلوم رای روشن تست

خلوص بندگی و شرط نیک خواهی من

من آن کسم که مرا آن محل و مرتبه نیست

که کار ملک نکو گردد از تباهی من

من آن گدای سخن پیشه ام که وقت سخن

زنند اهل سخن لاف پادشاهی من

به جان مدح توام زنده و ز روی قیاس

سجل مدح ترا در خورد گواهی من

چو شب سیاهم از اندوه و چشم می دارم

که صبح عدل تو زایل کند سیاهی من

روا مدار که عازج شوند ماهی و مرغ

بر اشگ گرم و دم سرد صبحگاهی من

دهان به روزه و لب برثنای تو، مپسند

ز دیده تر شده رخسارگان کاهی من

مرا بخوان و گناهی مدان که معلوم است

همه جهان را احوال بی گناهی من

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode