گنجور

 
مجیرالدین بیلقانی

خدایگانا! معلوم رای روشن تست

خلوص بندگی و شرط نیک خواهی من

من آن کسم که مرا آن محل و مرتبه نیست

که کار ملک نکو گردد از تباهی من

من آن گدای سخن پیشه ام که وقت سخن

زنند اهل سخن لاف پادشاهی من

به جان مدح توام زنده و ز روی قیاس

سجل مدح ترا در خورد گواهی من

چو شب سیاهم از اندوه و چشم می دارم

که صبح عدل تو زایل کند سیاهی من

روا مدار که عازج شوند ماهی و مرغ

بر اشگ گرم و دم سرد صبحگاهی من

دهان به روزه و لب برثنای تو، مپسند

ز دیده تر شده رخسارگان کاهی من

مرا بخوان و گناهی مدان که معلوم است

همه جهان را احوال بی گناهی من

 
 
 
ظهیر فاریابی

خدایگانا معلوم رای روشن توست

خلوص بندگی و شرط نیک خواهی من

نه آن کسم که مرا آن محل و مرتبه هست

که کار ملک نکو نگردد از تباهی من

من آن گدای سخن پیشه ام که وقت مدیح

[...]

فروغی بسطامی

ثواب من همه شد عین رو سیاهی من

که خواجه در غضب آمد ز بی گناهی من

فغان که دور فتادم ز کوی ماهوشی

که در گدایی او بود پادشاهی من

به جرم بی‌گنهی کشتی‌ام خوشا روزی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه