گنجور

 
مجیرالدین بیلقانی

ای کلک تو بر عروس کاغذ

صد عقد ز مشگ ناب بسته

دست و قلمت کلاله حور

بر گردن آفتاب بسته

بویی ز تو چرخ شیشه کردار

دزدیده و بر گلاب بسته

از شرم تو پیش روی خورشید

گردون تتق سحاب بسته

وز خجلت رای تو ثوابت

همچون مه نو نقاب بسته

از دیده و دم مجیر بی تو

خونابه گشاده آب بسته

دارد چو اثیر سینه تا هست

دل در هوس شهاب بسته

ابریشم ساز گشت عمدا

این خسته در عذاب بسته

تا بو که ببیند آسمانش

در بزم تو بر رباب بسته

کی بر خورد از خیال تا هست؟

اندوه تو را خواب بسته

بی لطف جمال تست هر شب

دود دل او حجاب بسته

ماییم و دلی شکسته زین پس

در دعوت مستجاب بسته

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode