گنجور

 
فروغی بسطامی

ثواب من همه شد عین رو سیاهی من

که خواجه در غضب آمد ز بی گناهی من

فغان که دور فتادم ز کوی ماهوشی

که در گدایی او بود پادشاهی من

به جرم بی‌گنهی کشتی‌ام خوشا روزی

که غمزهٔ تو درآید به عذرخواهی من

توان شناخت که من دردمند عشق توام

نه اشک سرخ و رخ زرد و رنگ کاهی من

ز کشتگان غمت چون گواه می‌طلبند

گواه من نبود غیر بی‌گواهی من

به غیر تیغ پناهم نماند و می‌پرسم

که رحم در دلت آید ز بی‌پناهی من

سحر به کشتنم از در درآمدی سرمست

مگو نداشت اثر آه صبحگاهی من

نریخت تا به زمین خون پاک بازان را

به خون دلیر نشد دلبر سپاهی من

سزد فروغی اگر کج کلاه من گوید

که فتنه راست شد از فر کج کلاهی من

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مجیرالدین بیلقانی

خدایگانا! معلوم رای روشن تست

خلوص بندگی و شرط نیک خواهی من

من آن کسم که مرا آن محل و مرتبه نیست

که کار ملک نکو گردد از تباهی من

من آن گدای سخن پیشه ام که وقت سخن

[...]

ظهیر فاریابی

خدایگانا معلوم رای روشن توست

خلوص بندگی و شرط نیک خواهی من

نه آن کسم که مرا آن محل و مرتبه هست

که کار ملک نکو نگردد از تباهی من

من آن گدای سخن پیشه ام که وقت مدیح

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه