گنجور

 
مجیرالدین بیلقانی

انصاف داده‌ام که به خوبی یگانه‌ای

واندر جهان به حیله و افسون فسانه‌ای

پاکیزه‌تر ز غنچه گل بر بنفشه‌ای

پوشیده‌تر ز دانه در در خزانه‌ای

شاخی است دلبری که تو آن را شکوفه‌ای

عقدی است دلبری که تو آن را میانه‌ای

شادی به روی تو که ز تو شاد نیست کس

صد جان فدای غم که تو غم را بهانه‌ای

در خون من مشو که نه همدست عالمی

بر جان من مزن نه تو یار زمانه‌ای

روزی که آیم از پی دیدار بر درت

با من برون پرده و بی‌من به خانه‌ای

گفتی بدان مجیر که از دل ترا نیم

عقلی و هوش نیست عجب گر مرا نه‌ای!

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode