انصاف دادهام که به خوبی یگانهای
واندر جهان به حیله و افسون فسانهای
پاکیزهتر ز غنچه گل بر بنفشهای
پوشیدهتر ز دانه در در خزانهای
شاخی است دلبری که تو آن را شکوفهای
عقدی است دلبری که تو آن را میانهای
شادی به روی تو که ز تو شاد نیست کس
صد جان فدای غم که تو غم را بهانهای
در خون من مشو که نه همدست عالمی
بر جان من مزن نه تو یار زمانهای
روزی که آیم از پی دیدار بر درت
با من برون پرده و بیمن به خانهای
گفتی بدان مجیر که از دل ترا نیم
عقلی و هوش نیست عجب گر مرا نهای!
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به وصف صفات زیبای محبوب خود میپردازد و او را به عنوان بهترین و بینظیرترین زیباییها معرفی میکند. او محبوبش را پاکتر از گل و پوشیدهتر از دانههای گرانبها میداند. شاعر همچنین احساس شادی و غم را در رابطه با محبوبش بیان میکند و اشاره میکند که هیچکس به اندازه او شاد نیست. او از محبوب میخواهد که به احساساتش توجه کند و از او دوری نکند. در نهایت، بیان میکند که اگر روزی به دیدارش برود، بدون پرده و عواطف تصنعی به او نزدیک خواهد شد.
هوش مصنوعی: من عدالت را به تو دادهام، زیرا که تو در زیبایی بینظیری و در دنیا مانند جادویی و افسون شگفتانگیزی هستی.
هوش مصنوعی: گل به صفا و زیبایی غنچه است و بنفشه نیز چنان است که در سایه قرار دارد؛ همچنین بهروی دانهای در یک خزانه پنهان و محفوظ است.
هوش مصنوعی: دلبری مانند شاخهای شگفتانگیز است که تو آن را به عنوان شکوفهای زیبا میشناسی. همچنین، تو او را در میانهی عشق و ارتباطات به عنوان معشوقهای دلنشین مینمائی.
هوش مصنوعی: شادیت بر چهرهات نمایان است، اما کسی از این شادی بهرهای نمیبرد. صدها جان را فدای غم تو میکنم، چراکه تو خود بهانهای برای این غم هستی.
هوش مصنوعی: به خون من نرو که من با کسی در گناه شریک نیستم، و به جان من آسیب نرسان، زیرا تو همیار این دنیا نیستی.
هوش مصنوعی: روزی که برای دیدن تو به در خانهات بیایم، پردهها را کنار بزن و بدون من به خانه نرو.
هوش مصنوعی: تو به من گفتی که از دل تو چیزی برای من نمیرسد و عقل و هوش ندارم، عجب است اگر تو هم به من توجه نکنی!
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای از جمال حسن تو عالم نشانهای
مقصود حسن توست و دگرها بهانهای
نقاش را اگر ز جمال تو قبله نیست
مقصود او چه بود ز نقشی و خانهای
ای صد هزار شمع نشسته بدین امید
[...]
هرروز کآفتاب برآرد زبانهای
بیرون جهم ز کلبه غم عاشقانهای
نظاره بر رخ تو کنم گر ببینمت
باری ز چاوشان بخورم تازیانهای
از دوستی تو به سر کوی تو نماند
[...]
در کعبه گر ز دوست نبودی نشانهای
حاجی چه التفات نمودی به خانهای؟
مرغان آن هوا به زمین چون کنند میل؟
تا در میان دام نبینند دانهای
بویی ز وصل اگر به مشامش نمیرسید
[...]
مرغ دلم به زلف تو تا ساخت خانهای
یکباره کرد از من مسکین کرانهای
مرغ از برای دانه فتد در کمند شوق
زلفش کمند دل شد و آن خال دانهای
دل بستد از دو دستم و در پای غم فکند
[...]
شبها من و خیال تو و کنج خانهای
با خود ز گفتوگوی تو هردم فسانهای
کردند عاشقان بحلت خونشان بریز
هردم چه حاجت است که جویی بهانهای
سوزد زبان خامه گه شرح اشتیاق
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.