مرا چو دل به جوانی ز غم جدا نبود
ز عیش لاف زدن در جهان روا نبود
نوای عیش ز یاران همنفس باشد
چو همنفس نبود عیش را نوا نبود
ز هر ذخیره که اندر جهان کسی سازد
به از موافقت یار باوفا نبود
کسی نماند که با او دمی بشاید زد
که همدمی خسان از خطر جدا نبود
مگر زمانه بدان عهد بست و پیمان کرد
که خوشدلی و فراغت به عهد ما نبود
نه دوستی است که خیزد صفا ز صحبت او
نه همدمی است که در طبح او جفا نبود
ز دشمنان چه توان چشم داشتن آخر؟
درین زمانه که با دوستان صفا نبود
ز پادشاهی با رنج دل چه سود که مرد؟
چو خوش دل آمد شاید که پادشا نبود
به نزد عقل مراد دلست حاصل عمر
ز بی مرادی دل عمر جز هبا نبود
چو دوست رفت ز کف از طرب نماند اثر
چو باد تند بود لاله را بقا نبود
درین زمانه فراغت، طلب نشاید کرد
که جای داروی دل کام اژدها نبود
کجاست مجلس انسی بگوی در آفاق
که آن به زحمت نااهل مبتلا نبود
کراست؟ یکدم خوش در جهان مرا بنمای
که جفت آن دم خوش محنت و عنا نبود
مسخرست مرا ملکت جهان و هنوز
مراد با دل من یکدم آشنا نبود
ز خویشتن بده انصاف و نیک باز اندیش
کرا بود دل آسوده؟ چون مرا نبود
خدای عاقبت کار ما به خیر کناد
که بر زبان به ازین خلق را دعا نبود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر احساس تنهایی و ناامیدی خود را به تصویر میکشد. او از نبود همراهان و دوستان وفادار میگوید و بیان میکند که شادی و خوشی در زندگی بدون همنفسی معنا ندارد. شاعر به یاد ایام جوانی و انتظار دوستیهای صادقانه میافتد و از رنج و غمهایی که در زندگی با آنها مواجه است، شکایت میکند. او همچنین به بیمعنایی زندگی بدون همراهی و دوستی اشاره میکند و آرزو میکند که خداوند در پایان کارشان به خیر باشد. به طور کلی، این شعر احساسی عمیق از یأس و تفکر درباره دوستی و همراهی دلسوزانه را منتقل میکند.
هوش مصنوعی: وقتی که دل من در جوانی از غم رهایی نداشت، صحبت کردن از خوشی و لذت در این دنیا جایز نبود.
هوش مصنوعی: لذت و شادی فقط در کنار دوستان همفکر و همدل وجود دارد و اگر این دوستان نباشند، دیگر لذت و شادی هم معنایی نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: در جهان، هیچ چیزی با ارزشتر از همراهی و دوستی یک یار وفادار نیست. هرچه ذخیره و ثروتی جمعآوری شود، باز هم ارزش آن به پای دوست واقعی نمیرسد.
هوش مصنوعی: هیچ کس باقی نمانده است که بتوان با او لحظهای گفتگو کرد، زیرا همراهی با انسانهای بد و ناشایست هیچگاه از خطر در امان نیست.
هوش مصنوعی: آیا زمانه بر این تصمیم نبود که ما در دورهای از خوشحالی و آسودگی زندگی کنیم؟
هوش مصنوعی: در دنیای اطراف، نه دوستی وجود دارد که از صحبت کردن با او آرامش و شادی حاصل شود، و نه همدمی هست که در کنار او بیمهری و ظلمی احساس نشود.
هوش مصنوعی: در زندگی امروز، چطور میتوان به دشمنان امیدی داشت؟ وقتی که حتی با دوستان هم نمیتوان رابطه صمیمی و دوستانهای داشت.
هوش مصنوعی: داشتن پادشاهی و قدرت با دل پر درد چه فایدهای دارد، اگر انسان خوشنود و خوشدل نباشد؟ شاید او اصلاً شایستهی پادشاهی نباشد.
هوش مصنوعی: عقل میگوید که هدف دل، رسیدن به خواستههاست و اگر دل نتواند به مراد و هدفش برسد، عمر انسان بیثمر و بیفایده خواهد بود.
هوش مصنوعی: وقتی که دوست از دست برود، هیچ اثر شادمانی باقی نمیماند. مانند لالهای که در باد تند قرار گیرد و نتواند دوام بیاورد.
هوش مصنوعی: در این زمانهی بیکاری و راحتی، نباید به دنبال چیزی باشید که دردهای بزرگ دل را درمان کند، چراکه هیچ چیزی برای آرامش دل وجود ندارد.
هوش مصنوعی: کجا میتوان مجلسی از دوستان پیدا کرد که در آن، آفتها و مشکلات زندگی که مبتلا به افرادی بیلیاقت است وجود نداشته باشد؟
هوش مصنوعی: کیست که یک لحظه، زیبایی و خوشی را در این دنیا به من نشان دهد؟ چرا که آن لحظه خوشی سزاوار درد و رنج نیست و نباید با آن مقایسه شود.
هوش مصنوعی: دنیا و حکومت آن برای من بیمعناست و هنوز آرزوهایم با دلم آشنا نشدهاند.
هوش مصنوعی: از خودت انصاف بده و دوباره به خوبی فکر کن، چه کسی میتواند دلش آسوده باشد وقتی من اینطور نیستم؟
هوش مصنوعی: خداوند کار ما را به خوبی پایان دهد، زیرا این مردم جز دعا به زبان نمیآورند و این دعای آنها تأثیر چندانی ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا بسود و فرو ریخت هر چه دندان بود
نبود دندان، لا بل چراغ تابان بود
سپید سیم زده بود و در و مرجان بود
ستارهٔ سحری بود و قطره باران بود
یکی نماند کنون زآن همه، بسود و بریخت
[...]
به وقت دولت سامانیان و بلعمیان
چنین نبود جهان با نهاد و سامان بود
تویی که همّت تو از کرم جدا نبود
چنانکه چشمۀ خورشید بی ضیا نبود
گمان مبر که بود رای پیرپا برجای
اگر زکلک تو در دست وی عصا نبود
چو مطرح افتد دست شریعت اندر پای
[...]
ز راه بیخردی گفت بوالفضولی دی
مرا چو دید که جز میل انزوا نبود
چه گفت گفت که چون روزگار میگذرد
ترا که وجه معاشی ز هیچ جا نبود
جواب دادم و گفتم که این مپرس از من
[...]
بنور چشم پیمبر که نور ایمان بود
عقیق صفوت یاقوت شرع را کان بود
نبود هیچ بعذر احتیاجش از پی آن
که شمع جمع طهارت ازو فروزان بود
از آن بوصلت او زهره شد بدلالی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.