گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

خرد و داد و راستی کرم است

کژی و جهل وکاستی ستم است

عاقل ار هیچ علم ناموزد

وز ادب نکته‌ای نیندوزد

در جهان راه راست می‌پوبد

وز کژی‌ها کرانه می‌جوید

ورشود پادشاه کشور خویش

بالد از عقل‌ عدل گستر خویش

بس که با خلق نیکخوی بود

نگسلد رشته گرچه موی بود

گرکشد خلق رشته‌، بگذارد

ور رها کرد او نگهدارد

وآن که‌ را عقل‌ و عدل نیست به‌طبع

الکن است ار کند قرائت سبع

علم او گر بزی و ریمنی است

گر به ‌خورشید سرکشد دنی ‌است

اصل‌ هایی ز علم بگزیند

که به وفق خیال خود بیند

وان که باشد میانهٔ بد و نیک

در دلش دیو را فرشته شریک

علمش از دست دیو برهاند

در سرشتش فرشتگی ماند

وان که باشد فرشته از اول

از ملک بگذرد به علم و عمل

وای از آن دیو طبع بدکردار

که نباشد ز علم برخوردار

جاهل‌ و پست و بی کتاب و شرور

ظالم و دون و طامع و مغرور

مفرط و پر طمع به شهوت و کین

نه شرف نی خرد نه داد و نه دین

از حیا و وقار و مردی و قول

متنفر چو دیو از لاحول

کرده پندار و عجب بی‌درمان

سر او را چوگنبد هرمان

رفته درگوش او مبالغه‌ای

کرده باورکه هست نابغه‌ای

ویژه کاین آسمان ز مکاری

چندگاهی با وی کند یاری

و ابلهی چند از طریق خری

یا ز راه فریب و حیله گری

وارث کورش و جمش خوانند

داریوش معظمش خوانند

بی‌نصیب آید از مسلمانی

خویش راگم کند ز نادانی

نشود ابن سعد سالارش

نیز شمر لعین جلودارش

سیل‌سان بردَوَد به پست و بلند

نشود هیچ چیز پیشش بند

بشکند بند و بگسلد افسار

جفته کوبد به گنبد دوار

اصل‌های کهن براندازد

رسم‌هایی نوین عیان سازد

عالمان را ز خود نفورکند

عاقلان را ز خویش دور کند

دوستانش نخست پند دهند

بخردان پند سودمند دهند

او از آن پندها به خشم آید

دوستان را نکال فرماید

نیکمردان و کاردانان را

کشد و برکشد عوانان را

مردم از بیم جان سکوت کنند

مگسان مدح عنکبوت کنند

هرچه کارآگهان زبون گردند

گرد او ناکسان فزون گردند

کار افتد به دست عامی چند

نان شودپخته بهر خامی چند

چرخ چون برکشد اراذل را

گاو مرگی فتد افاضل را

چاپلوسان سویش هجوم کنند

عارفان ترک مرز و بوم کنند

فسخ گردد اصول آزادی

طی شود رسم مردی و رادی

نر گدایان به جان خلق افتند

قوم در حلق و جلق و دلق افتند

اندک اندک شوند خلق فقیر

پر شود گنج پادشاه و وزیر

جیب یک شهر می‌شود خالی

تاکه قصری بنا شود عالی

خلق گردند مشرف و جاسوس

ازشرف‌دست‌شسته‌وز ناموس

تهمت و کذب و کید و غمازی

حسد و شهوت و دغل‌بازی

این همه عادت عموم شود

کارفرمای مرز وبوم شود

زیردستان به شه نگاه کنند

خلق تقلید پادشاه کنند

کس به فضل و کمال رو نکند

گل جود و نوال بونکند

چون شود شورشی به برکه پدید

بر سر آیند جرم‌های پلید

هرچه باشد به قعر آب‌، لجن

بر سر آبدان کند مسکن

می‌شود تیره سطح صافی آب

آبدانی بدل شود به خلاب

سازد این انقلاب ادباری

این عمل را به مملکت جاری

اهل کشور به مدت دو سه بال

می‌روند آن‌چنان به راه ضلال

که به صد سال عدل و دینداری

نتوانیش باز جای آری

دیده‌ای لکه‌ای که در یک‌دم

بر حریری چکد ز نوک قلم

صد ره ار شویی و کنیش درست

برنگردد دگر به حال نخست