گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

فانی‌، کز زادن چنو سخن آرای

مادر ایام شد عقیم و سترون

خوشا زبن چامهٔ بدیع که باشد

باغی پریاسمین و خیری و سوسن

هر ورقی راکزو دو بیت نگاری

گردد بیغارهٔ پرند ملوّن

دیدم ازبن یک قصیده پاکی طبعش

دید توان نور آفتاب ز روزن

لیک من و فانی‌ایم بندهٔ ناصر

آنکه سروده است این چکامهٔ متقن

«‌دیر بماندم در این سرای کهن من‌»

«‌تاکهنم کرد صحبت دی و بهمن‌»