گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

تبارک الله از این فرخ آستان که بود

به پاس درگه او آسمان همیشه مقیم

حریم زادهٔ موسی که چون دم عیسی

روان فزاید خاک درش به عظم رمیم

به چشم زایر این آستان بود روشن

هرآنچه گشت به سینا نهان ز چشم کلیم

به است فرش ره او ز مرغزار بهشت

چنان که خاک در او زکوثر و تسنیم

چراست پشت سپهر این چنین خمیده و گوژ

اگر ندارد پیش درش سر تعظیم

زهی بر آن که نهد روی دل بر این درگاه

برای صافی و دین درست و قلب سلیم

چنان که خادم این در، بهار مدح‌سرای

که هست بندهٔ دیرین و خاکسار قدیم

کمینه چاکر این آستان که از ره عجز

نهاده است به کوی رضا سر تسلیم

مگر ستاند روزی ز خاک این درگاه

دوای جان علیل و شفای قلب سقیم

ز پاک یزدان بادا دمی هزار درود

بر این‌ حریم و خداوند این‌ خجسته حریم