جهانا چه مطبوع و خرم جهانی
دریغا که بر خلق ناجاودانی
نعیم و جحیم است در تو سرشته
و لیکن تو خود فارغ از این و آنی
همه کارهای تو از حکمت آید
ز حکمت برون کارکردن ندانی
بهدستت شماربست ز آغاز خلقت
که با آن شمردن، دهی و ستانی
ز فهم بشر این شمار است بیرون
که هست این شمر عالی و فهمدانی
کسی کاین شمردن بداند، بداند
که باقی به گیتی چه و چیست فانی
به علم این شمر، یافت مردم نتاند
که بیرون علم است این غیبدانی
برون است دانستن سرّ گیتی
ز قید زمانی و قید مکانی
چو خیطی که صد رنگ باشد بدان بر
بر آن خیط موری کند دیدهبانی
زمانها بباید که مر رنگها را
جداگانه بیند به تاریک جانی
گهی سبز بیند گهی زرد بیند
گه اسپید و گه سرخ و گه زعفرانی
ولی مرد بیننده بیند به یک دم
همه رنگها را به روشنروانی
برآن نگذرد دیدهٔ مور لیکن
تو بینی چو بر وی نظر بگذرانی
جهان همچو آن خیط صدرنگ باشد
من و تو چو موریم از ناتوانی
به قید زمان و مکان پای بسته
نه بینیم جز لحظههای جهانی
مر این لحظهها را به یک جای بیند
کسی کاو ز اسرار دارد نشانی
حسابیست آنجا که پیر تو داند
چه دانی تو در نیمه راه جوانی
حسابیست آنجاکه وهم محاسب
نیابد از اول قدم نقش ثانی
توان با ریاضت بدان راه بردن
چنان چون ز الفاظ، ره زی معانی
به صبر و ریاضت توان یافت آن را
که دولت نیاید به کف رایگانی
کسی سر گیتی بداند که جانش
بپیوست با عالم جاودانی
جهان خود نباشد مگر این شمردن
جهانا تو کی زین شمردن بمانی
همانا نمانی تو هیچ از شمارش
که هم بیشماری و هم بی کرانی
نه پیداست اصلت ز بن از قدیمی
نه پیداست پایت ز سر از کلانی
یکی خواند موهوم وآن یک قدیمت
دگر حادث دهری، آن یک ، زمانی
چنان چون تویی کی شناسمت زیرا
سراسر خیالی، سراسرگمانی
بهٔکجا حکیمی بهٔکجای نادان
به یک جا زمینی به یک جا زمانی
همانا تو را نیست شکلی معین
که از چشم ِ اندازه دانان ، نهانی
ز هرگوشه کاندر تو بینیم ،چُنین
یکی برشده خیمه ی زر نشانی
من ای کاش دانستمی، سخت روشن
که تو برچه لون و چه شکل وچه سانی ؟
حکیمی مراگفت کاین چرخ و انجم
بود جسم گردندهٔ باستانی
در آن جسم گردنده پیداست رگها
که زی ماکند هر رگی کهکشانی
به هرکهکشان اخترانند ،بیمَر
که مهریست هر اختری، ازگرانی
به پیرامن مِهرها بر، قمرها
بگردند چونان که بینی و دانی
همان پیکرگرد پوبنده باشد
یک اختر، بر مردم آن جهانی
مداربست او را و ، اوج و حضیضی
قِرانی و بُعدی ،به چرخ کیانی
ازبن جنس ، استارگانند، بیمَر
کز احصایشان تا ابد با زمانی
که هریک جهانیست واندر درونش
جهانها چو اشیا درون ِ أوانی
برون زبن جهانها و زابن آسمانها
چهباشد؟ یکیژرف ،بین ، گر توانی
ازیرا به نزد خرد راست ناید
به هر روی بیحدی و بیکرانی
همانا که چیزیست بیرون این حد
مکان جُسته، بر ذِروه ی ِ لامکانی
وجودیست آنجا کز اندیشه هر دم
به پا دارد و بفکند این مبانی
جهان است محکوم و اویست حاکم
وزاویست ،سلطانی و قهرمانی
به فرمان اثند ذرات و ،دارد،
به هر ذره فرمانش یکسان، روانی
جهان ارغنونست و او ارغنونزن
هم از اوست آهنگ و لحن اغانی
نگر کاندرین پهنهٔ بیکرانه
که یارد جز او دعوی پهلوانی
حکیمی دگر گفت نبود جز از او
وجودی که از راستی ، «هست» ، خوانی
جهان با همه عرض و طول و نمایش
سراسر گمانست و او بی گمانی
حکیمی دگر حسن عالیش خواند
که جوبای اوسبند ذرّات ِ دانی
دوان است هر ذره زی حسن مطلق
چو عاشق ،به دیدار معشوق ِ جانی
بدان، تا چنو خوب گشتن تواند
زند گام هر ذره با ناتوانی
گهرها یک از دیگری مایه گیرد
شتابان درین عرضگاه امانی
چو پرمایه شد سوی بالا گراید
که یابد ز گم گشتهٔ خود نشانی
فساد ِصور، هست از این ره ،که گوهر
پس از پیری و مرگ جوید جوانی
کمالیست ،در هر زوالی، نهفته
که با هر زوالی رهد جاودانی
لئیم ،از لئیمی ،حسود ،از حسودی
پلید از پلیدی جبان از جبانی
گهر سوی اوج است پویا و کرده
فنای صور در رهش نردبانی
بکوشد گهر تا که جان گردد و جان
بکوشد که جانان شود زین معانی
سوی خیر و نیکی ،دوانند، جانها
چو زی سکهٔ خسروی زرکانی
بود در ره عشق گام نخستین
بقای نهانی، فنای عیانی
چو باقی شود جان به جانان گراید
خود این است در عاشقی گام ثانی
اگر نفسها را بقایی نبودی
به چیزی نیرزیدی این زندگانی
بمان تا که جان مایه گیرد ز دانش
ز دانش چو جان مایه گیرد بمانی
بود جانت مرغی که بربسته پرش
بر آن شو که این بسته پر برفشانی
برافشانی این پر به پرواز و گردی
به یک چشم برهم زدن آسمانی
سوی قوّت و حُسن ، پروازگیری
نهی ازپس پشت، ضعف و نوانی
از آن پیش ،کِت شه ،به نزدیک خواند،
ره قرب شه جوی اگر میتوانی
رهت سخت نزدیک باشد به حضرت
گرت همت شه کنند هم عنانی
من اکنون یکی راه بنمایت ، نو
سزد گر درین راه مرکب جهانی
ره خویشتن خواهی و طمع و کینه
بهل، گام زن در ره مهربانی
ره صدق پیش آیدت وندر این ره
به جز راستی نیست دیگر نشانی
یکی شاهراهیست پیوسته زانجا
بهشهری کجا شهر مردانش خوانی
جوانمردی آنجا به کار است وکس را
در آن شهر ندهند ره رایگانی
چو آن جا درآیی برندت به درگه
دهندت یکی جامهٔ خسروانی
برندت شبانروز هرجای مهمان
کشی ازکف دوستان دوستکانی
کتابی گشایند پیشت ادیبان
که از وی شمار دوگیتی بدانی
چوکامل شدی بازگردی به خانه
که درماندگان را کنی میزبانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شعر به بررسی عمیق جهان و وجود انسان می پردازد. شاعر به زیبایی و شادی جهان اشاره میکند و با نگاهی اندیشمندانه به موضوعات جاودانگی و فنا، عقاید انسانی و حکمت را بررسی میکند. او میگوید که در این جهان، نعمتها و عذابها به هم تنیدهاند و انسانها باید از حکمت و علم برای شناخت حقیقت وجود استفاده کنند.
شاعر عالم بشری را ضعیف میبیند و او را به مقایسه با مور میآورد که نمیتواند همه رنگها را یکجا ببیند. در واقع، او ارتباط بین زمان و مکان را محدود کننده میداند و حقیقت را فراتر از این قیدها میبیند.
او به درک عمیقتری از دنیا اشاره کرده و وجود را به چیزی بیکران تشبیه میکند. در این مسیر، عشق و کوشش برای رسیدن به حقیقت و پیوستن به عالم جاودانی و نیکویی را تأکید میکند.
در نهایت، شاعر میگوید که تلاش برای کسب دانش و درک حقیقت باعث میشود انسان به آرامش و رضایت برسد و در این مسیر باید از کینه و حرص دوری کند و به محبت و صداقت روی آورد.
هوش مصنوعی: دنیا چه زیبا و خوشایند است، اما ای کاش مردم جاودان نبودند و زود فانی میشدند.
هوش مصنوعی: خوشی و سختی در وجود تو وجود دارد، اما تو خود از این مسائل بیخبر و بیتفاوتی.
هوش مصنوعی: همه کارهایی که انجام میدهی از روی خرد و دانایی است و اگر از این دانایی خارج شوی، نمیتوانی به درستی عمل کنی.
هوش مصنوعی: از آغاز آفرینش، به دست تو شمارهای وجود دارد که با آن میتوانی دهنده و گیرنده باشی.
هوش مصنوعی: این موضوع از درک انسانها فراتر است که چنین شخصیتی با این همه دانش و فهم وجود داشته باشد.
هوش مصنوعی: کسی که مفهوم شمارش و اندازهگیری را درک کند، میفهمد که در این دنیا چیزهای ماندنی چه هستند و چیزهای ناپایدار چه چیزی را تشکیل میدهد.
هوش مصنوعی: به خاطر دانش این شمر، مردم نتوانستند درک کنند که این آگاهی به غیب متعلق است.
هوش مصنوعی: برای درک رازهای جهان، باید از محدودیتهای زمان و مکان فراتر برویم.
هوش مصنوعی: مانند ریسمانی که صد رنگ مختلف دارد، مورچهای بر آن میرود و به دقت آن را زیر نظر دارد.
هوش مصنوعی: باید زمانهایی فرا برسند که انسانها بتوانند رنگها را به طور جداگانه و به دور از افکار تاریک و منفی مشاهده کنند.
هوش مصنوعی: گاهی انسان حالتی شاداب و سرزنده دارد، گاهی حالتی پژمرده و ناراحت. گاهی احساساتش مانند رنگهای مختلف تغییر میکند؛ گاهی شاداب و سبز است، گاهی غمگین و زرد، گاهی نیز پرانرژی و سرخ و در مواقعی دیگر به رنگ زعفرانی یعنی لطیف و زیباست.
هوش مصنوعی: مرد بینا در یک لحظه میتواند تمام زیباییها و رنگهای مختلف را ببیند و روشنایی آنها را درک کند.
هوش مصنوعی: چشم مور هرگز به زیباییها فراتر از خودش نمینگرد، اما تو میتوانی با نگاه کردن به آن، زیباییهایی را ببینی که او نمیبیند.
هوش مصنوعی: جهان مانند یک رشته رنگارنگ است و ما مانند مورچههایی هستیم که به خاطر ناتوانیمان در درک آن، فقط نتوانستهایم از زیباییها و پیچیدگیهایش بهرهمند شویم.
هوش مصنوعی: انسان درگیر زمان و مکان نیست و فقط لحظههای جهانی را میبیند.
هوش مصنوعی: این لحظهها را تنها کسی درک میکند که از رازها و نشانههای آنها آگاه باشد.
هوش مصنوعی: در آنجا که استاد یا بزرگتر تو به خوبی میداند که تو چه چیزهایی را میدانی، این وضعیت نشاندهندهی جایگاه تو در میانسالی و جوانیات است.
هوش مصنوعی: در آنجا که تخیل و تصور نمیتواند از ابتدا به حساب بیاندازد و چیزی را دوباره ترسیم کند، حساب واقعی و دقیق وجود دارد.
هوش مصنوعی: میتوان با تلاش و تمرین به راهی رسید که همچون الفاظ، به درک عمیق معانی دست پیدا کرد.
هوش مصنوعی: با تلاش و تحمل میتوان به موفقیت دست یافت، چرا که خوشبختی و شانس به آسانی به دست نمیآید.
هوش مصنوعی: کسی که به درک و فهم واقعیات زندگی نائل میشود، میتواند ارتباط عمیقی با جهان ابدی برقرار کند و روحش به آن پیوند بخورد.
هوش مصنوعی: جهان تنها به خاطر شمردن و شمارشها وجود دارد. تو چه زمانی از این شمارشها رهایی خواهی یافت؟
هوش مصنوعی: تو هیچ وقت از شمارش و محاسبه خارج نخواهی شد، زیرا که تو هم بیشمار و هم بیکران هستی.
هوش مصنوعی: نه میتوان به وضوح شناخت که اصالت تو از کجا آمده و به دوران گذشته تعلق دارد، نه قابل مشاهدهاست که جایگاه تو در این دنیا چقدر بالاست.
هوش مصنوعی: یکی میگوید که واقعیتها گمراهکنندهاند و دیگری بر این باور است که هر چیز قدیمی، متعلق به زمان مشخصی است و به مرور زمان تغییر میکند.
هوش مصنوعی: چطور ممکن است کسی مانند تو را بشناسم، در حالی که تمام وجود تو خیال و گمان است؟
هوش مصنوعی: در یک مکان، حکیمی وجود دارد و در مکانی دیگر، فردی نادان. در حالی که هر دو در یک زمین و در یک زمان قرار دارند.
هوش مصنوعی: تو هیچ شکلی معین نداری که بتواند تو را با اندازهگیریهای معمولی ببینند و بشناسند.
هوش مصنوعی: از هر گوشهای که در تو نگاه میکنیم، چنین نشانهای مانند خیمهای از زر را میبینیم.
هوش مصنوعی: ای کاش میدانستم که تو چه رنگ و چه شکلی هستی و چگونه به نظر میرسی.
هوش مصنوعی: یک حکیم به من گفت که این دنیا و ستارهها، جسمی هستند که از زمانهای قدیم در حال چرخش هستند.
هوش مصنوعی: در آن جسم چرخان، رگها مشخصاند که هر کدام از آنها مانند کهکشانها هستند و به ما وابستهاند.
هوش مصنوعی: در هر کهکشان، ستارهها وجود دارند و هیچ ستارهای بدون محبت و گرمی خاص خود نیست.
هوش مصنوعی: ماهها به دور خورشیدها میچرخند، همانطور که مشاهده میکنی و میدانی.
هوش مصنوعی: هر کس که در این جهان دارای ویژگیهای خاص و برجستهای باشد، در واقع همانند یک ستاره در آسمان است که بر دیگران تأثیر میگذارد و نور میافشاند.
هوش مصنوعی: او را در دایرهای محاصره کردهای و ارتفاع و عمق او، بر اساس ارتباطی که با عالم وجود دارد، در گردش است.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که آنها از یک نوع خاص هستند و از آنها، بهویژه در خصوص شمارش و ارزیابی، تا همیشه اطلاعات و آمار وجود دارد.
هوش مصنوعی: هر فردی مانند یک جهان مستقل است و درون هر یک از آنها جهانهای کوچکتری وجود دارد، مانند اشیاء که درون ظرفها قرار دارند.
هوش مصنوعی: خارج از دنیای مادی و آسمانها چه چیزی وجود دارد؟ اگر میتوانی، عمیقتر نگاه کن.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه نزد عقل نمیرسد که به هر شکلی بیپایان و بیکرانه باشد.
هوش مصنوعی: در خارج از این دنیای محدود، چیزی وجود دارد که بر قلهی بیمکانی قرار دارد.
هوش مصنوعی: یک وجودی وجود دارد که هر لحظه از فکر و اندیشه برمیخیزد و پایههای این جهان را به چالش میکشد.
هوش مصنوعی: جهان تحت سلطه و کنترل اوست و او در این جهان به عنوان پادشاه و قهرمان شناخته میشود.
هوش مصنوعی: این بیت بیان میکند که هر ذرهای در وجود خود به یک اندازه تحت تأثیر نیرویی قرار دارد و در نتیجه حرکت و رفتار آنها برابر و هماهنگ است. به عبارت دیگر، همه اجزاء طبیعت طبق یک نظم و فرمان مشخص عمل میکنند.
هوش مصنوعی: دنیا مانند یک ساز موسیقی است و نواهای آن نیز از خود آن میآید. در واقع، هر چیزی که در این جهان وجود دارد، همانند آهنگ و لحن آوازهاست.
هوش مصنوعی: در این جهان وسیع، هیچ کس جز او ادعای قهرمانی و توانمندی ندارد.
هوش مصنوعی: حکیمی دیگر گفت که هیچ وجودی جز او نیست و تنها آن چیزی که واقعاً وجود دارد، از حقیقت و راستی «هست» نامیده میشود.
هوش مصنوعی: جهان با تمام وسعت و جلوههایش، تنها خیال و تصور است، در حالی که او، حقیقتی بدون شک و تردید است.
هوش مصنوعی: حکیمی دیگر از زیباییهای عالی او سخن گفت و بیان کرد که جوی زندگیاش به مانند ذراتی است که در علوم عمیق و دانایی قرار دارند.
هوش مصنوعی: هر ذرهای به زیبایی مطلق شتابان است، همانند عاشقی که برای دیدار محبوب خود شوق و بیتابی دارد.
هوش مصنوعی: بدان که هر جزئی با ناتوانی خود نیز میتواند به سمت خوبی و کمال حرکت کند.
هوش مصنوعی: تکههای جواهر از یکدیگر الهام میگیرند و با شتاب در این میدان به هم پیوستهاند.
هوش مصنوعی: زمانی که انسان از نظر ارزش و مقام به مرتبهای بلند دست یابد، به سوی افقهای بالاتر و هدفهای بزرگتر گرایش پیدا میکند تا بتواند نشانی از چیزهایی که در زندگیاش گم کرده، پیدا کند.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که زوال و فساد ظاهری انسان به دلیل این است که او پس از پیری و مرگ، به دنبال جوانی و نشاط است. به عبارت دیگر، انسانها به دنبال بازگشت به دوران جوانی و زندگی تازهای هستند، حتی در شرایطی که دیگر چنین چیزی ممکن نیست.
هوش مصنوعی: در هر گاهی که چیزی از بین میرود، یک کمال و زیبایی نهفته است که در این تغییرات و زوالها، به نوعی جاودانه میماند.
هوش مصنوعی: بدکردار از بدکاری خود میآید، حسود به خاطر حسادتش بد میشود، پلید به خاطر پلیدیاش زشت میگردد و جبان به خاطر ترس و بزدلیاش تردید میکند.
هوش مصنوعی: جواهر در تلاش است تا به اوج برسد و در مسیرش، تمامی اشکال و ظاهرها را فدای هدف خود کرده است.
هوش مصنوعی: انسان باید تلاش کند تا به مقام عالی و روحانی برسد و روح نیز باید تلاش کند تا به عشق و محبوب واقعی دست یابد.
هوش مصنوعی: جانهای انسانها به سمت خوبی و نیکی حرکت میکنند، مانند سکههای زرین که به سوی پادشاهی میروند.
هوش مصنوعی: در آغاز مسیر عشق، گام اول به معنای پنهان ماندن و نابود شدن در جلوههای ظاهری است.
هوش مصنوعی: زمانی که جان انسان باقی میماند، به معشوق خود جذب میشود. این حالت، مرحله دومی از عشق است.
هوش مصنوعی: اگر نفسها ابدی و پایدار نبودند، زندگی به هیچ چیز ارزشی نداشت.
هوش مصنوعی: بمان تا اینکه روح و جانت از علم و دانش تغذیه کند، مانند اینکه جانت وقتی از دانش بهرهمند شود، در آنجا باقی خواهی ماند.
هوش مصنوعی: جان تو مانند پرندهای است که بالهایش بسته شدهاند. تلاش کن تا او را آزاد کنی تا بتواند پرواز کند و زیبایی خود را به نمایش بگذارد.
هوش مصنوعی: با پرواز این پر، به سرعت و در یک لحظه میتوانی به آسمان بروی.
هوش مصنوعی: در سفر به سوی قدرت و زیبایی، نباید به عقب و به ضعف و ناتوانی نگاه کنی.
هوش مصنوعی: قبل از این که به سمت عشق بروی، میبایست به آن نزدیک شوی. اگر میخواهی به عشق واقعی دست یابی، تلاش کن و به دنبال آن برو.
هوش مصنوعی: اگر ارادهات قوی باشد و تصمیمات جدی، راهت به حضرت حق نزدیک خواهد بود؛ همچنان که اگر شخصیتی بزرگ و با همت همراهت باشد، به هدف خود خواهی رسید.
هوش مصنوعی: من هماکنون راهی را به تو نشان میدهم که مناسب است اگر در این مسیر، وسیلهای جهانی و فراگیر داشته باشی.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به خودت و راهمان درست و سالم زندگی کنی، باید از طمع و کینه دوری کنی و قدم در مسیر مهربانی بگذاری.
هوش مصنوعی: اگر در مسیر صدق و حقیقت گام بگذاری، فقط باید به راستی و راستگویی توجه کنی و هیچ نشانهی دیگری نمیبینی.
هوش مصنوعی: یک راه اصلی وجود دارد که به شهری میرسد و آن شهر را میتوان به عنوان محل زندگی افراد با فضیلت و بزرگmen دانست.
هوش مصنوعی: جوانمردی در آن مکان مشغول کار است و در آن شهر به کسی اجازه نمیدهند بهراحتی و بدون زحمت به جایی برسد.
هوش مصنوعی: وقتی به آن مکان وارد شوی، تو را به درگاه میبرند و لباس سلطنتی به تو میدهند.
هوش مصنوعی: تو در هر زمانی و در هر مکانی که مهماننوازی کنی، دوستانت را از دست خواهی داد.
هوش مصنوعی: فرهیختگان کتابی را پیش روی تو میگشایند که از آن میتوانی تعداد دو نوع را بشناسی.
هوش مصنوعی: وقتی که به کمال و رشد رسیدی، دوباره به خانه برگرد تا به کسانی که درمانده هستند، کمک کنی و از آنها پذیرایی کنی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کسی را چو من دوستگان می چه باید؟
که دل شاد دارد بهر دوستگانی
نه جز عیب چیزیست کان تو نداری
نه جز غیب چیزیست کان تو ندانی
ز دو چیز گیرند مر مملکت را
یکی پرنیانی یکی زعفرانی
یکی زر نام ملک بر نبشته
دگر آهن آب دادهٔ یمانی
که را بویهٔ وصلت ملک خیزد
[...]
از او بوی دزدیده کافور و عنبر
وز او گونه برده عقیق یمانی
بماند گل سرخ همواره تازه
اگر قطره ای زو به گل بر چکانی
عقیقی شرابی که در آبگینه
[...]
شه مشرق و شاه زابلستانی
خداوند اقران و صاحبقرانی
بدولت یمینی بملت امینی
مر این هر دو را اصل یمن و امانی
تو محمود نامی و محمود کاری
[...]
یکی گوهری چون گل بوستانی
نه زر وبه دیدار چون زرکانی
به کوه اندرون مانده دیرگاهی
به سنگ اندرون زاده باستانی
گهی لعل چون باده ارغوانی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.