گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

مردن اندر شجاعت ادبی

بهتر از چاپلوسی و جلبی

من بر آنم که نیست زیر سپهر

صفتی چون شجاعت ادبی

نجبای جهان شجاعانند

به شجاعت در است منتجبی

راست باش و مدار باک از کس

این بود خوی مردم عصبی

سخت‌رویی ز گربزی بهتر

احمدی خوب‌تر ز بولهبی

چشم بردار از آن کسان که سخن

بیخ گوشی کنند و زیر لبی

سخنی راستا به مذهب من

به ز سیصد نماز نیم‌شبی

گفته‌ای عامیانه لیک صریح

به ز هفتاد خطبهٔ عربی

طفل گستاخ نزد من باشد

پیر و، آن پیر چربه‌گوی‌، صبی

در جهانند بخردان و ردان

کمتر و بیشتر جبان و غبی

تو از آن مردمان کمتر باش

این بود معنی فزون‌طلبی

یار اهریمنند مکر و دروغ

این‌چنین گفت زردهشت نبی

از حَسَب مرد را شرف خیزد

چیست فخر شرافتِ نَسَبی‌؟

هان تو گستاخی و شجاعت را

هرزه‌لایی مگیر و بی‌ادبی

باادب باش و راست باش و صریح

ره حق جوی از آنچه می‌طلبی

مگزین مذهب از برای ذهب

این بود فخرِ دورهٔ ذهبی