گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

ای که در هر نیکوئی آراسته یزدان تو را

جمله داری خود، چه گویم این تو را یا آن تو را

کرده یزدانت همی انباز با حور بهشت

وانچه‌بخشد حور را بخشیده صدچندان تو را

درکنار خویشتن پرورده رضوانت به ناز

تاکند فرمانروا بر حور و بر غلمان تو را

زلف طرار تو زان‌پس حیله‌ها انگیخته است

تا به افسون و حیل دزدیده از رضوان تو را

تا نیابد مر تو را بار دگر رضوان خلد

هردم اندر بند و چین خود کند پنهان تو را

با همه کوشش نیابد مر تو را رضوان و من

یافتم از فر مدح حجهٔ یزدان تو را

شیر یزدان بوالحسن آنکس چو بنگاری مدیح

نه فلک گردد طراز دفتر و دیوان تو را

ای مهین سلطان ملک هستی ای کاندر غدیر

کرده حق برهر دوگیتی سید و سلطان تو را

مر تو را تشریف امکان داد یزدان از ازل

تاکند زیب و طراز عالم امکان تو را

ذات تو قائم به یزدان‌، ذات ما قائم به تو است

جلوهٔ ذاتند عقل و نفس و جسم و جان تو را

مر مرا باید زبانی دیگر و طبعی دگر

تاشوم چونانکه شایسته است مدحت‌خوان تو را

با زبانی این‌چنین و با بیانی این‌چنین

خودکجا شاید سرودن مدحتی شایان تو را

مدحتی شایان ببایدگفت آنکس راکه او

چون ملک گردن نهد بر حکم و برفرمان تورا

شاه رکن‌الدوله کش روز و شبان گویند خلق

کای ملک بادا به گیتی عمر جاویدان تو را

چهره‌ها خرم نمودی چهره خرم‌تر تو را

خانه‌ها آباد کردی خانه آبادان تو را

حیله و تزویر هر نادان نگیرد در ملوک

از چه گیرد حیله و تزویر هر نادان تو را

یاوه و هذیان روا نبود بر دانش پژوه

به که آید ناروا هر یاوه و هذیان تو را

نک زدم از راستی در دامنت دست امید

فرخ آن کز راستی زد دست در دامان تو را

خواهش یزدان پذیر و داد مظلومان بگیر

زانکه بهر داد، داد این برتری یزدان تو را

نک به‌فرمانت چنان گفتم که خودگفتم ز پیش

«‌عید قربان آمد ای جان جهان قربان تو را»

 
 
 
محتشم کاشانی

با چنین جرمی نراندم از دل ویران تو را

این قدرها جای در دل بوده است ای جان تو را

ساحری گویا با چندین خطا چون دیگران

راندن از چشم و برون کردن ز دل نتوان تو را

از خدا بهر تو خواهم صد بلا اما اگر

[...]

بیدل دهلوی

حسن شرم آیینه داند روی تابان ترا

چشم‌عصمت سرمه‌خواندگرد دامان تو را

بسکه بر خود می‌تپد از آرزوی ناوکت

می‌کند در سینه دل هم‌کار پیکان تو را

در تماشایت همین مژگان تحیر ساز نیست

[...]

فروغی بسطامی

من که مشتاقم به جان برگشته مژگان تو را

کی توانم برکشید از سینه پیکان تو را

گر بدینسان نرگس مست تو ساغر می‌دهد

هوشیاری مشکل است البته مستان تو را

وعده فردای زاهد قسمت امروز نیست

[...]

طغرل احراری

چین ابرو خون چکاند مد احسان تو را

آب حیوان جان فشاند لعل مرجان تو را

خضر بر کوثر نشاند خط ریحان تو را

شرم حسن آیینه داند روی تابان تو را

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از طغرل احراری
ملک‌الشعرا بهار

عید قربان آمد ای جان جهان قربان تو را

جلوه‌ای کن تا شود جانها فدای جان تو را

من شوم قربان تو را تا زنده مانم جاودان

زنده ماند جاودان آنکو شود قربان تو را

زلف ورخسارت نشان ازکفر و ازایمان دهند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه