عطا در ۱۴ سال و ۸ ماه قبل، سهشنبه ۱۳ مهر ۱۳۸۹، ساعت ۰۰:۳۶ نوشته:
گلی که خوم بدادم پیچ و تابش به آب دیدگونم دادم آبش به درگاه الهی کی روا بی گل از مو، دیگری گیره گلابش ....... با توجه به آنچه که استاد شجریان در یکی از آثارشون این شعر را خوانده اند استناد کرده ام!!! --- پاسخ: با تشکر، احتمالاً تفاوت ناشی از تفاوت منابع است. تغییری اعمال نشد.
یوسف صادقی کیا در ۱۴ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۹، ساعت ۰۸:۲۹ نوشته:
اینجا منظور شاعر عرفانی میباشد یعنی من که این همه راز ونیاز کردم واشک ریختم روا نیست که ازاین درگاه فیضی نبرم واز دیگران عقب بمانم و منظور از گلاب احتمالا گرفتن حاجات است
امیرحسین در ۱۰ سال قبل، پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۱۰ نوشته:
سلام از لحظه ای که نویسنده قلم رو از روی کاغذ برمیداره مرگ مؤلف رخ میده. و دیگه از اون به بعد این شما هستید که با طرز فکر و عقیده و برداشتتون از اون اثر، به روش خودتون زنده ش میکنید! پس هرکسی آزاده که درباره هر مطلب با توجه به روش فکری و عقیده ای خودش، برداشت متناسب با اصل موضوع رو داشته باشه.
ناشناس در ۹ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ دی ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۳۳ نوشته:
سلام متاسفانه خیلیها عادت دارن که بگن این عشق آسمانی بوده یا.... اتفاقا این شعر باباطاهر هم مثل اکثر شعرهاش نشان از عشق زمینی داره . به راستی باباطاهر مجنون بوده یا دیوانه ؟؟؟
سیدمسعود در ۶ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۲۳:۰۸ نوشته:
روایت جناب عطا را بهتر می پسندم چون به اشک دیدگان قشنگ نیست و مشخصه که فقط دیده اشک داره ولی به آب دیدگان درست است آب یک معنای کلی است و وقتی به دیدگان منسوب شد معنی اشک می دهد و زیباست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
این شعر حکایت غصهی شاعر از این است که چیزی را که خودش به دشواری پرورانده اکنون از دست داده و سودش به دیگری رسیده.
گلی را که خودم پرورشش دادم و با اشک چشمانم آن را آبیاری کردم؛(با سختی بسیار و خون دل و در عین محبت آن را پروراندم)
خداوندا در این دنیا از کی جایز است که گلی این چنین از سوی من پروریده بشود و دیگری از آن گلاب بگیرد؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
بسا رویا که از من رفت آبش
بسا چشما که از من رفت خوابش
شبی صد کس فزون بیند به خوابش
نه بیند کس شبی چون آفتابش
وگر خواهی که من بدهم جوابش
کنم از بهر تو اینجا عقابش
چه می خورده است چشم نیمخوابش
که او مست است وهشیاران خرابش
زهی بیداری بختم در آن شب
که آید خواب تا بینم به خوابش
اگر پرسد که بی ما زنده چونی
[...]
جمالِ رویِ هم چون آفتابش
شبی گر باز می بینم به خوابش
به شمشیر از منش نتوان جدا کرد
در آغوش ار کشم مستِ خرابش
چه خوش باشد بدان شیرین زبانی
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۱۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.