گنجور

 
آذر بیگدلی

یک قطره خون، ز تیغ بتان وام کرده‌ام؛

در سینه جای داده دلش نام کرده‌ام!

رشکم کشد، که می‌شنوم صبح از رقیب

درد دلی که شب به تو پیغام کرده‌ام

صیاد اگر ز رحم مرا کشته، دور نیست؛

تأثیر ناله‌ای است که در دام کرده‌ام!

تو در کمین صید دل من نشسته‌ای

من در گمان، که بلکه تو را رام کرده‌ام!

روزم سیاه‌تر شده از رشک غیر و، من

خوشدل که صبح، هجر تو را شام کرده‌ام