گفتا سحر غلام که: زین کرده یار اسب
اینک ز شهر راند برون شهریار اسب
افتادم از پیش، که عنان گیرمش ز ناز
نگذارد افگند بسر من گذار اسب
گویی بباغ و راغ کشیدی دلش که صبح
چیند گل و، چراند در لاله زار اسب
یا سرخوش از شراب صبوحی، کباب خواست؛
در زیر زین کشید بشوق شکار اسب
یا بود بار خاطرش از دوستان غمی
کآورد در هوای سفر زیر بار اسب
بیتاب از حکایت او شد چنان دلم
کز زخم تازیانه شود بیقرار اسب
گریان، ز پا فتادم و، گفتم: بگیر دست
لرزان ز جای جستم و، گفتم: بیار اسب!
کردم گران رکابش و، گشتم سبک عنان؛
آورد چون غلامم بی انتظار اسب
بی اختیار، تا در دروازه ی هر طرف
نومید می دواندم و، امیدوار اسب
آخر چو برد جذبه ی عشقم برون ز شهر
دیدم ز دور جلوه همی داد یار اسب
با یوز و باز، از پی آهو و کبک مست
در پهن دشت راندی و در کوهسار اسب
هر گام، دوریم شد ازو بیشتر؛ بلی
او را سمین سمند و، رهی را نزار اسب
گفتم: عنان مست که گیرد، مگر خرد
در گوش گویدش مدوان در خمار اسب
یا آورد بیاد ز تمکین دلبری
از هر طرف نتازد بی اختیار اسب
یا رفته رفته بست رهش آب دیده ام
می تاختم چو با مژه ی اشکبار اسب
یا سوختش ز ناله ی من دل، عنان کشید؛
تا من رسانمش ز قفا بنده وار اسب
القصه او، بناز روان بود و من بشوق؛
تا هر دو را گرفت بیکجا قرار اسب
رفتم پیاده سویش و، چون ماه از آسمان
آوردمش فرود از آن راهوار اسب
بسته بشاخ سرو سهی یار بارگی
کرده رها رهی بلب جویبار اسب
بگرفت پس صراحی و جام از کف غلام
کردش نگاهبان نکند تا فرار اسب
چشمی بسوی اسبش و، چشمی بسوی می؛
گرچه نیاورد بنظر میگسار اسب
با هم بروی سبزه نشستیم و هر یکی
آورده در میان سخنان، د رکنار اسب
لعلی قدح، ز دست بلورین گرفتمش؛
گفتم که: گفت صبح برین اندر آر اسب؟!
گفت: از خمار دوش نخفتم، که صبحدم ؛
رانم صبوح را بیکی مرغزار اسب
فصل بهار، گشت گل و سبزه را سحر
بی اختیار گشته من و، بیقرار اسب
آری رود بباغ ز بوی گل آدمی
آری بمرغزار رود در بهار اسب
من هم نهاده جام لبالب ز می بکف
گفتم: بگیر و هیچ بخاطر میار اسب
جام از کفم گرفت و کشید و بپای خاست
رقصان چو زیر زین خداوندگار اسب
بوالفارس زمانه، زمان خان که در زمین
حکمش کشد سپهر چو حکم سوار اسب
ای برده تا بروز شمار از طویله ات
یک یک پیادگان جهان بی شمار اسب
تا پا نهاد رایض عدل تو بر رکاب
از هیچ جاده پا ننهد بر کنار اسب
گر پا نهد بتارک موری، چو تازیش
از تازیانه ی تو خورد زخم مار اسب
در گوش و دوش قیصر رومش ببین گرت
افگند نعل و غاشیه در زنگبار اسب
در روز رزم، تیغ بکف چون دلاوران؛
تا زند ا زدو سو بصف کارزار اسب
ابر اجل، بخاک فشاند تگرگ مرگ؛
آید ز گرد مرد برون، وز غبار اسب
از خونش آب داده ز سر تیغها شوند
دانه فشان که کرده زمین را شیار اسب
تازی در آتش، ار چه سیاوش نه ای ز بس
در نعل و سنگ خاره جهاند شرار اسب
گیرد ز خون خصم تو، چون تیغ برکشی؛
تا زیر زین قوایم خود در نگار اسب
نوح نبی نه ای و، ز طوفان موج خون؛
چون کشتی از میان کشدت بر کنار اسب
تا از قفا صهیل سمند تو نشنوند
پی کرده دشمنان تو پیش از فرار اسب
از خیل دشمنان تو، هر کو فرار کرد
با آنکه از پیش ندوانی ز عار اسب
دستت نگشته رنجه و، رمحت ندیده خم؛
بردش ز رزمگاه بدار البوار اسب
وز لشکر تو، روز وغا، کز هجوم خلق
راه عبور بست بمور و بمار اسب
پرداخت هر سواره ز پورپشنگ تخت
بگرفت هر پیاده ز سام سوار اسب
اکنون که بر در تو دوانند شام و صبح
گردان ز هند پیل و یلان از تتار اسب
افگنده آسمان دورنگم ز پا، کجاست
پوینده تر ز ابلق لیل و نهار اسب؟!
ناچار، چون زیارت کوی تو بایدم
خواهم شود ز دور سپهرم دچار اسب
از توسنی خنگ فلک، هم شگفت نیست؛
کاین دوست را رسد ز تو ای دوستدار اسب
فرزین شد، آن پیاده ی فرزانه، کش رسید
چون پیل شاه، رخ، ز تو ای شهسوار اسب
ورنه، بیک دقیقه خود از استخوان پیل؛
شطرنج باز شهر تو را، شد سه چهار اسب
گر نیست اسب تازیت، آن جانور فرست؛
زین کرده، کش نژاد بود خر تبار اسب
داری چو جام بر کف و افسر بسر، مبخش
نه بی لجام استر و نه بی فسار اسب
چون نیست پیکری که نپوشیده خلعتت
مفرست ناکشیده بزین زینهار اسب
کردم روان یکی رمه، یک اسب خواستم؛
غافل مشو که ناید ازین به بکار اسب
دادی گرم تو آن رمه و، اسب خواستی
تا از منت بود بنظر یادگار اسب
میدادمت بهای یکی اسب زان رمه
گر در طویله داشتمی صد هزار اسب
کاری مکن که پیک سوارم پیاده باز
آید فغان کنان که توقع مدار اسب
کاکنون بتحفه شعر تو بردم، باین امید
کآرم ز خیل خان عدالت شعار اسب
امروز هم نکرد چو دی و پریر لطف
امسال هم نداد چو پیرار و پار اسب
دانی از آن قبیله ام ای خان که میکند
از نسبت سواری ما افتخار اسب
هم آشیان بازم و، از ناخنان کج؛
دارم بکف حسام و ز پر بر کنار اسب
از چنگ من، اگر بفلک رفته خصم من
روزی که زین کنند پی گیرودار اسب
هم بگذرانم از سر این هفت، مرد تیغ
هم بر جهانم از سر این نه حصار اسب
لیکن ازین چه سود، که مانده است شصت سال
هم در غلاف تیغم، هم در چدار اسب
چون در غلاف زنگ نگیرد ز ننگ تیغ؟!
چون در چدار لنگ نگردد ز عار اسب
هر سو بکف گرفته، یکی سر تراش تیغ؛
هر سو بزین کشیده یکی خرسوار اسب
مقصود ازین قصیده ی رنگینم، اسب نیست؛
دانی بهای نغمه نگیرد هزار اسب
دوشم ولی سواره حریفی ردیف شد
گوینده او، خموش من و، ره سپار اسب!
گفت: این قصیده گفت کمال و ز طبع شوخ
کردش ردیف سر بسر آن نامدار اسب
از بستن هر اسب، چنان کو شکفته شد؛
سنجر نشد شکفته ز فتح هزار اسب
پنداشت هیچ اسب بگردش نمی رسد
تنها دوانده گویی در روزگار اسب
امروز، چون کمیت سخن را تو رایضی
بر جای تا نشانیش، از جا برآر اسب
نشناختم، اگرچه چپ از راست، تاختم
چندی بامتحان یمین و یسار اسب!
آخر گذشت ز اسب کمال، اسب من به پل
چون برد پیش رستم از اسفندیار اسب
تا میخورند شیر غزال و، غزال شیر؛
تا میبرند اسب سوار و، سوار اسب
در کام دشمنانت، بود زهر مار شیر
در دست دوستانت، بود پایدار اسب
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری از پیغامهای عاشقانه و احساسی است که به زیبایی و ویژگیهای اسب پرداخته شده است. شاعر با توصیف ناز و لطافت اسب، گویی به بیان احوال درونی خود و دلمشغولیهای عاشقانهاش میپردازد. احساسات عمیق و شور و شوق شاعر در مواجهه با اسب و زیباییهای طبیعت به روشنی بیان شده است. او گاهی از جدایی و تنهایی رنج میبرد و گاهی از نوازشهای اسب و خاطرات شیرین لذت میبرد. در نهایت، شاعر به عشق و زیبایی جاودانی اشاره دارد که در زندگی وجود دارد و همواره او را به جلو میبرد.
هوش مصنوعی: غلام صبح گفت که: اکنون که یار بر اسب سوار شده، شهریار هم از شهر بیرون آمده است.
هوش مصنوعی: از جلو رفتهام تا بتوانم کنترلش را بگیرم، اما او به دلیل نازش اجازه نمیدهد که سرم بر روی گردن اسب بیفتد.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که دل تو را به باغ و دشت کشانده است، گویا طلوع صبح گلها را میچیند و در لالهزار، اسب را میچراند.
هوش مصنوعی: شخصی یا از شراب خوشحال و سرمست است و یا گرسنه کبابی میخواهد؛ در حالی که به شوق شکار، زیر زین اسب نشسته است.
هوش مصنوعی: شاید او از دوستان خود غمی داشته باشد که در فکر سفر است و به خاطر آن غم، زیر بار اسب راه میرود.
هوش مصنوعی: دلم به شدت از داستان او ناراحت و بیتاب شده است، مثل اسبی که از ضربههای تازیانه بیقرار و مضطرب میشود.
هوش مصنوعی: نالهکنان به زمین افتادم و گفتم: دست لرزانم را بگیر. از جایی که پریدم، گفتم: بیا اسب را بیاور!
هوش مصنوعی: با نهایت تلاش و سختی سعی کردم خود را به او نزدیک کنم و بیآنکه منتظر باشم، همچون یک خدمتکار از او کمک گرفتم.
هوش مصنوعی: بدون اراده، در هر سمت دروازه به دنبال ناامیدی میدویدم، در حالی که اسبم پر از امید بود.
هوش مصنوعی: وقتی که عشق من به اوج خود رسید و از شهر خارج شدم، از دور یارم را دیدم که همچون سوارکاری میدرخشد و زیباییاش را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: با یوز و باز، به دنبال آهو و کبک، با شتاب در دشت وسیع حرکت کردی و در کوهستان سوار بر اسب بودی.
هوش مصنوعی: هر قدمی که برمیداریم، ما را بیشتر از او دور میکند؛ البته او دارای اسب تنومند و نیرومندی است، در حالی که مسیر ما با اسب ضعیف و لاغری هموار است.
هوش مصنوعی: گفتم: مگر عقل در دل مستی رام کند، که در حالت خماری، اسب به راه خود ادامه میدهد.
هوش مصنوعی: او از هر طرف به یاد زیبایی دلش را به تسخیر درآورده، همانطور که اسب بدون کنترل به سمت خود میتازد.
هوش مصنوعی: در حالی که اشکهایم را میریختم، به آرامی جلوی او را گرفتم و مانند اسبی که با مژههای پر از اشک میتازد، به او نزدیک شدم.
هوش مصنوعی: یا دلش از نالههای من آتش گرفت و به سمت من راند، تا من او را با کمال فروتنی از پشت، مانند یک بنده، راهی کنم.
هوش مصنوعی: خلاصه اینکه او با زیبایی دلفریبش و من با اشتیاق، هر دو به یکجا رسیدیم و به آرامش نشستیم.
هوش مصنوعی: به سمت او پیاده رفتم و مانند ماهی که از آسمان پایین میآید، او را به آرامی از آن مسیر فرود آوردم.
هوش مصنوعی: درخت سروی که در سایه یار قرار دارد، بار خود را رها کرده و در مسیر جویبار، همچون اسبی آزاد و تاخته پیش میرود.
هوش مصنوعی: او پس از آنکه پارچ و جام را از دست غلام گرفت، نگهبانی نکرد و تا زمانی که اسب فرار کند، به هیچ چیز توجه نکرد.
هوش مصنوعی: چشمش به اسبش است و چشم دیگرش به شراب؛ هرچند که میگسار نمیتواند به اسبش فکر کند.
هوش مصنوعی: ما با هم روی چمن نشستهایم و هر کدام از ما در کنار اسب، صحبتهایی را به میان میآوریم.
هوش مصنوعی: شاید من لیوانی از دست بلورین گرفتم و به خودم گفتم: آیا صبح به این زودی به سراغ اسب میروی؟
هوش مصنوعی: گفت: از مستی شب گذشته بیدار نشدم، که صبح بدیدم؛ باندازهای که شوق صبحگاه را دارم به مانند مرغزاری که اسبی را به دوش میکشد.
هوش مصنوعی: در فصل بهار، گلها و سبزهها به زیبایی شکوفا شدهاند. من هم بدون اراده و به طور ناخواسته، دلم آشوب و بیقرار است، مانند اسبی که به آزارش رو به جلو میرود.
هوش مصنوعی: بله، در فصل بهار، بوی گلها انسان را به باغها میکشاند و همچنین در این فصل، اسبها در مرتعها به چرا میپردازند.
هوش مصنوعی: من هم پیالهای پر از شراب را به دست گرفتم و گفتم: بگیر و هیچ چیز را به یاد نداشته باش، حتی اسب.
هوش مصنوعی: شراب را از دستم گرفت و بلند شد و در حالی که در حال رقصیدن بود، به پای اسب کبریاییاش رفت.
هوش مصنوعی: در زمان خان بوالفارس، او به مانند سوارکاری است که بر زمین حکومت میکند و آسمان را نیز مانند حکم خود، تحت تسلط دارد.
هوش مصنوعی: ای بنده، تا زمانی که به شمار روزها نرسیدهای، از رکاب تو، پیادگان بیشمار جهان را از اسبها جدا کن.
هوش مصنوعی: زمانی که اراده و انصاف تو بر مرکب پیاده شود، هیچ راهی نمیتواند بر کنار اسب بایستد.
هوش مصنوعی: اگر آن بت (زیبای مورد نظر) به سمت تاریکی پا بگذارد، مانند اسبی که از تازیانه تو ضربه خورده و زخم مار بر تن دارد.
هوش مصنوعی: اگر در زنگبار، اسبی با نعل و زین تزیینی دیدی، به گوش و دوش قیصر رومش توجه کن و ببین که چه میگذرد.
هوش مصنوعی: در روز نبرد، مانند دلاوران با شمشیر در دست، آمادهام تا به سرعت به چپ و راست حمله کنم و در میدان جنگ مبارزه کنم.
هوش مصنوعی: ابر مرگ، تگرگ مرگ را بر خاک میریزند؛ سپس از گرد و غبار مردگان و از غبار اسبها برمیخیزد.
هوش مصنوعی: از خون او آبی برای رشد گیاهان فراهم شده است، دانهها از سر تیغها بیرون میریزند و زمین را که شیارهای سم اسبها را دارد، بارور میسازند.
هوش مصنوعی: حتی اگر تو مانند سیاوش نباشی که در آتش قرار گرفت، اما به خاطر سرنوشت و کمبودهایی که در زندگیات داری، آتش و دردها میتوانند تو را درگیر کنند. در حقیقت، زندگی میتواند پر از چالشها و مشکلاتی باشد که مانند شرارههای آتش از دنیا میجوشند.
هوش مصنوعی: وقتی که بر خصم خود چنگ میزنی، مانند تیغی که از نیام خارج میشود، تا قدرتت را زیر زین اسب حس کنی.
هوش مصنوعی: تو نبی نوح نیستی که در طوفان بزرگی قرار داری و در حالی که دریای خون به راه افتاده، کشتیات را بر روی خشکی اسب منتقل کردهاند.
هوش مصنوعی: برای آنکه دشمنان قبل از اینکه اسب تو فرار کند، صدای سمند تو را از پشت نشنوند، باید به دقت و احتیاط حرکت کنی.
هوش مصنوعی: هر کس که از میان دشمنان تو فرار کند، این نشان میدهد که حتی اگر قبل از این هم به او فهمانده باشی که از عیب و ننگ آن اسب نگریزد، باز هم از شرم و عذاب منصرف شده و به سوی فرار میآید.
هوش مصنوعی: دستت هنوز آسیب ندیده و غمت را احساس نکردهام؛ پس آن را از میدان جنگ ببر و به استراحت بگذار.
هوش مصنوعی: در روز نبرد، از لشکر تو، با هجوم دشمن، راه عبور بسته شد و اسبها به زمین افتادند.
هوش مصنوعی: هر سوارکاری با پول و قدرتش جایگاهی به دست میآورد، و هر پیاده نیز از مهارت و نیروی خود برای سوار شدن بر اسب بهره میبرد.
هوش مصنوعی: اکنون که شب و روز به در خانهات میآیند و از هند فیلها و از تاتار شجاعان میتازند.
هوش مصنوعی: آسمان دو رنگم را بر پا افکندهاند، چه کسی در دنیا مانند اسب رنگی سیاه و سفید در روز و شب در حرکت است؟
هوش مصنوعی: ناچار باید برای دیدن تو سفر کنم و به دوری آسمان دچار مشکلات شوم.
هوش مصنوعی: این طبیعی است که از محور بیخبر و کم عقل آسمان، شگفتی به وجود آید؛ زیرا این دوست، چیزی با تو دارد ای عاشق اسب.
هوش مصنوعی: فرزین، آن مرد دانا و زبردست، مانند فیل پادشاه به جلو آمد و چهرهاش نشان از تو، ای شیرمرد سواره دارد.
هوش مصنوعی: اگر او به خود زحمت میداد و از قدرتش استفاده میکرد، ممکن بود که شطرنج باز شهر تو را در زمان کوتاهی شکست بدهد و برتریش را نشان دهد.
هوش مصنوعی: اگر اسب تندرو و سریع نداری، آن دیگر موجود را بفرست؛ این هم که زین شده است، در حقیقت ریشه و نسلش از خر است، نه از اسب.
هوش مصنوعی: دارید در دست یک جام و بر سر خود کلاهی. نباید راضی باشید به داشتن چیزی که بدون کنترل و مهار است؛ نه چون الاغ بی لگام و نه چون اسب بی زین.
هوش مصنوعی: به دلیل این که هیچ کس نیست که لباس تو را بپوشد، پیام خود را بفرست و با احتیاط بر اسب سوار شو.
هوش مصنوعی: من تصمیم به راهاندازی یک گروه از حیوانات کردم و به دنبال اسبی بودم؛ اما غافل از این نکته نباش که اسب از این کار بری است.
هوش مصنوعی: تو برای آن گله، زحمت کشیدی و حالا که خواستی اسب، یادگاری از آن اسب را هم در نظر داشته باش.
هوش مصنوعی: اگر در طویلهام صد هزار اسب میداشتم، ارزش یکی از آن اسبها را به تو میدادم.
هوش مصنوعی: کاری نکن که پیامآوری که باید با سرعت برود، مجبور شود پیاده برگردد و با ناله و فریاد بگوید که نباید انتظار داشته باشی که او با اسب بیاید.
هوش مصنوعی: من اکنون به عنوان هدیهای از شعر تو، این را به همراه دارم، با این امید که در برابر گروهی از زنان سرزمین عدالت، به آن پرداخته شود.
هوش مصنوعی: امروز نیز همانند دیروز و پریروز لطف و محبت نکرد و امسال هم مانند گذشته، هیچ احساسی از بزرگی و احترام نشان نداد.
هوش مصنوعی: میدانی که من از چه خانوادهای هستم، ای خان؟ زیرا نسبت ما به سواری و اسب موجب افتخار است.
هوش مصنوعی: من دوباره در کنار دوستانم هستم و با ناراحتی از دست بعضی افراد مواجه هستم؛ در دستانم شمشیری دارم و بر روی اسبم به آرامی پیش میروم.
هوش مصنوعی: اگر دشمن من به آسمان برود، من همچنان در تلاش و مبارزهام و روزی که زین کردن اسب آغاز شود، او را دنبال میکنم.
هوش مصنوعی: میگوید که از مرزهای هفتگانه بگذرم و با شجاعت بر دنیا تسلط یابم؛ حتی اگر این کار به قیمت جانم باشد، مثل اسبی که از موانع میگذرد.
هوش مصنوعی: اما از این چه فایده دارد که من شصت سال در غلاف شمشیر و زیر زین اسب ماندهام؟
هوش مصنوعی: چطور ممکن است تیغی که در غلاف است از ننگ زنگ بگیرد؟ همانطور که اسبی که در چارچوب خود قرار دارد، از عار و ننگ نمیافتد.
هوش مصنوعی: در هر طرف، کسی تیغی در دست دارد و مشغول سر زدن است؛ و در هر سمتی دیگر، سوارانی بر اسبها آماده هستند.
هوش مصنوعی: منظور من از این شعر زیبا، اسب نیست؛ آیا میدانی که ارزش یک نغمه به اندازه هزار اسب نیست؟
هوش مصنوعی: دیشب، کسی را دیدم که سوار بر اسب بود و در کنار او سخن میگفتند. من هم ساکت و بیصدا به سمت راه رفتم.
هوش مصنوعی: او گفت: این شعر به کمال است و به خاطر طبع شادابش، ردیف آن به اندازهای خوش جلوه میدهد که نام آن اسب معروف را بر سر زبانها میآورد.
هوش مصنوعی: هر زمان که اسبها را میبندند، همچنان که یک گل شکفته میشود، سنجر نیز با فتح هزاران اسب و پیروزی خود به چنین شکوفایی نرسید.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که هیچ اسبی به گرد او نمیرسد، گویی که او به تنهایی در دنیای اسبها در حال حرکت است.
هوش مصنوعی: امروز، وقتی که صحبت میکنی، خوب است که آن را با دقت و زیبایی بیان کنی. پس از جا بلند شو و آماده حرکت باش.
هوش مصنوعی: من هرچند که نتوانستم فرق راست و چپ را تشخیص دهم، ولی مدتی را با آزمایش کردن سمت راست و چپ اسب سپری کردم!
هوش مصنوعی: اسب من در نهایت از پل عبور کرد و به رستم رسید، همانطور که اسفندیار نیز اسبش را به سوی او فرستاد.
هوش مصنوعی: به این معناست که در زندگی، هر موجودی در جایگاه خود و به شیوهای خاص عمل میکند. زمانی که شیر به غزال حمله میکند، زندگی و نظم طبیعت به راه خود ادامه مییابد و همچنین وقتی که سوار بر اسب سوار میشود، این هم تعبیری از هماهنگی و تعامل در دنیای طبیعی و انسانی است.
هوش مصنوعی: اگر دشمنانت به تو آسیب برسانند، مثل زهر مار دردناک است، اما اگر دوستانت در کنار تو باشند، قدرتمند و پایدار و استوار خواهی بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خورشید وش شود سوار آن نگار اسب
رقص آید از لطافت او ذره وار اسب
حسرت برم زمخمل زین پوش اسب او
چون زیر ران خویش کشد آن نگار اسب
گیرد قرار چونکه براسب آن سپید ساق
[...]
چشمم سپید شد به رَهِ انتظارِ اسب
پیدا نشد ز جانب سوران سوارِ اسب
آری شدید تر بود از موت بی گُمان
چون انتظار های دگر انتظار اسب
با اسب می کنند همه مردمان شکار
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.