گنجور

 
عطار نیشابوری

شمارهٔ ۱: شمع آمد و گفت: هر دم آتش بیش است

شمارهٔ ۲: شمع آمد و گفت: موسی جمع منم

شمارهٔ ۳: شمع آمد و گفت: جان فشان آمدهام

شمارهٔ ۴: شمع آمد و گفت: جانِ من میسوزد

شمارهٔ ۵: شمع آمد و گفت: این چه عذاب است مرا

شمارهٔ ۶: شمع آمد و گفت: تا تنم زنده بود

شمارهٔ ۷: شمع آمد و گفت: آمده جانم به لب است

شمارهٔ ۸: شمع آمد و گفت: از تنِ سرکشِ خویش

شمارهٔ ۹: شمع آمد و گفت: من به صد جان نرهم

شمارهٔ ۱۰: شمع آمد و گفت: شخصم آغشته که بود

شمارهٔ ۱۱: شمع آمد وگفت: در دلم خون افتاد

شمارهٔ ۱۲: شمع آمد و گفت: عزّت من بنگر:

شمارهٔ ۱۳: شمع آمد و گفت: در دلم خونم سوخت

شمارهٔ ۱۴: شمع آمد و گفت: هر زمان چون قلمم

شمارهٔ ۱۵: شمع آمد و گفت:‌چند سرگشته شوم

شمارهٔ ۱۶: شمع آمد و گفت: با چنین کار درشت

شمارهٔ ۱۷: شمع آمد و گفت: چون منم دشمنِ من

شمارهٔ ۱۸: شمع آمد و گفتا: منِ مجنون باری

شمارهٔ ۱۹: شمع آمد و گفت: چند باشم سرکش

شمارهٔ ۲۰: شمع آتش را گفت که طبعی که تر است

شمارهٔ ۲۱: شمع آمد و گفت: نیست اینجا جایم

شمارهٔ ۲۲: شمع آمد و گفت: من نیم قلب مجاز

شمارهٔ ۲۳: شمع آمد وگفت: جاودان افتادن

شمارهٔ ۲۴: شمع آمد و گفت: بر تن خویشتنم

شمارهٔ ۲۵: شمع آمد و گفت: من نیم عهد شکن

شمارهٔ ۲۶: شمع آمد و گفت: هر دمم میسوزند

شمارهٔ ۲۷: شمع آمد و گفت: نی غمم میبرسد

شمارهٔ ۲۸: شمع آمد و گفت: جانم آتشخانه است

شمارهٔ ۲۹: شمع آمد و گفت: جان نگر بر لبِ من

شمارهٔ ۳۰: شمع آمد و گفت: می بر افروزندم

شمارهٔ ۳۱: شمع آمد و گفت:‌چون مرا نیست قرار

شمارهٔ ۳۲: شمع آمد و گفت: چند از افروختنم

شمارهٔ ۳۳: شمع آمد و گفت: از چه دل خوش دارم

شمارهٔ ۳۴: شمع آمد و در آتش سرکش پیوست

شمارهٔ ۳۵: شمع آمد و گفت: ماندهام بی سر و پای

شمارهٔ ۳۶: شمع آمد زار زار و میگفت به راز

شمارهٔ ۳۷: شمع آمد و گفت: کیست گمراه چو من

شمارهٔ ۳۸: شمع آمد و گفت: آتش و گازست عظیم

شمارهٔ ۳۹: شمع آمد و گفت: مانده در سوز و گداز

شمارهٔ ۴۰: شمع آمد و گفت: ماندهام بی سر و پا

شمارهٔ ۴۱: شمع آمد و گفت: کشتهام هر سحری

شمارهٔ ۴۲: شمع آمد و گفت: این کرا تاب بود

شمارهٔ ۴۳: شمع آمد و گفت: اگر لبم پُرخنده است

شمارهٔ ۴۴: شمع آمد و گفت: بیسرم باید مُرد

شمارهٔ ۴۵: شمع آمد و گفت: اگر میسر گردد

شمارهٔ ۴۶: شمع آمد و گفت: زود بیرون رفتم

شمارهٔ ۴۷: شمع آمد و گفت: جان غم کش دارم

شمارهٔ ۴۸: شمع آمد و گفت: اینهمه بیچارگیم

شمارهٔ ۴۹: شمع آمد و گفت: رختِ رفتن بستم

شمارهٔ ۵۰: شمع آمد و گفت: دل گرفت از خلقم

شمارهٔ ۵۱: شمع آمد و گفت: این سفر افتاد مرا

شمارهٔ ۵۲: شمع آمد و گفت: شهر پر خندهٔ ماست

شمارهٔ ۵۳: شمع آمد و گفت: دادِ من باید خواست

شمارهٔ ۵۴: شمع آمد وگفت: آمدهام شب پیمای

شمارهٔ ۵۵: شمع آمد و گفت: سوزِ من گر دانی

شمارهٔ ۵۶: شمع آمد و گفت: یارِ من خواهد بود

شمارهٔ ۵۷: شمع آمد و گفت: میفروزم همه شب

شمارهٔ ۵۸: شمع‌ آمد و گفت: میروم حیران من

شمارهٔ ۵۹: شمع آمد و گفت: حالتی خوش دیدم

شمارهٔ ۶۰: شمع آمد و گفت: اگر تنم غم کش خاست

شمارهٔ ۶۱: شمع آمد و گفت: این تن لاغر همه سوخت

شمارهٔ ۶۲: شمع آمد و گفت: جان من پُردرد است

شمارهٔ ۶۳: شمع آمد و گفت: آنِ عشقم همه شب

شمارهٔ ۶۴: شمع آمد و گفت: بر تنِ لاغر خویش

شمارهٔ ۶۵: شمع آمد و گفت: هر که مردی بودست

شمارهٔ ۶۶: شمع آمد و گفت: دامنی تر داری

شمارهٔ ۶۷: شمع آمد و گفت: آمدهام رنگ آمیز

شمارهٔ ۶۸: شمع آمد و گفت: زاتش افسر دارم

شمارهٔ ۶۹: شمع آمد و گفت: انجمنم باید ساخت

شمارهٔ ۷۰: شمع آمد و گفت: پا و سر باید سوخت

شمارهٔ ۷۱: شمع آمد و گفت: خویشتن میتابم

شمارهٔ ۷۲: شمع آمد و گفت: بنده میباید بود

شمارهٔ ۷۳: شمع آمد و گفت: کار باید کرد

شمارهٔ ۷۴: شمع آمد و گفت: تا مرا یافته‌اند

شمارهٔ ۷۵: شمع آمد و گفت: اگر خطا سوختمی

شمارهٔ ۷۶: شمع‌ آمد و گفت: بر نمیباید خاست

شمارهٔ ۷۷: شمع آمد و گفت: گر بما زد پر باز

شمارهٔ ۷۸: شمع آمد و گفت: در بلا باید سوخت

شمارهٔ ۷۹: شمع آمد و گفت: سوز پروانه جداست

شمارهٔ ۸۰: شمع آمد و گفت: کشته بنشینم نیز

شمارهٔ ۸۱: شمع آمد و گفت: زخم خوردم بر سر

شمارهٔ ۸۲: شمع آمد و گفت: کشتهٔ هر روزم

شمارهٔ ۸۳: شمع آمد و گفت: دولتم دوری بود

شمارهٔ ۸۴: شمع آمد و گفت: چون گرفتم کم خویش

شمارهٔ ۸۵: شمع آمد و گفت: دوربین باید بود

شمارهٔ ۸۶: شمع آمد و گفت: دائماً در سفرم

شمارهٔ ۸۷: شمع آمد و گفت: اگر شماری دارم

شمارهٔ ۸۸: شمع آمد و گفت: اگر بمی باید رفت

شمارهٔ ۸۹: شمع آمد و گفت: کار در کار افتاد

شمارهٔ ۹۰: شمع آمد و گفت: عمر خوش خوش بگذشت

شمارهٔ ۹۱: شمع آمد و گفت: جمع اگر بنشینند

شمارهٔ ۹۲: شمع آمد وگفت: چون درآمد آتش

شمارهٔ ۹۳: شمع آمد و گفت: خیز و جانبازی بین

شمارهٔ ۹۴: شمع آمد و گفت: کشتهٔ ایامم

شمارهٔ ۹۵: شمع آمد وگفت: سوز جان خواهم داشت

شمارهٔ ۹۶: شمع آمد و گفت: گه دلم مُرده شود

شمارهٔ ۹۷: شمع آمد و گفت: جور عالم برسد

شمارهٔ ۹۸: شمع آمد و گفت: از سر دردی که مراست

شمارهٔ ۹۹: شمع آمد و گفت: ماندهام بیخور و خَفْت

شمارهٔ ۱۰۰: شمع آمد و گفت: سخت کوشم امشب

شمارهٔ ۱۰۱: شمع آمد وگفت: جان من میببرند