گنجور

 
 
 
ابوسعید ابوالخیر

ای آنکه تراست عار از دیدن من

مهرت باشد بجای جان در تن من

آن دست نگار بسته خواهم که زنی

با خون هزار کشته در گردن من

امیر معزی

بگرفت شها قضای بد دامن من

تا لشکر غم نشست پیرامن من

گر خست به تیر تو دل روشن من

بخت تو نگاه داشت جان در تن من

میبدی

دانی که سر کوی تو بد معدن من

دانی که بنا کام بد این رفتن من

خاقانی

تا بشنودم کاهوی شیرافکن من

ماتم زده شد چون دل بی‌مسکن من

حقا و به جان او که جان در تن من

بنشست به ماتم دل روشن من

کمال‌الدین اسماعیل

ای هیچ نخورده غم بغم خوردن من

ناگشته بپرسشی بپیرامن من

یکبار درین تن بکمارم درگیر

باشد که بسوزد دل تو بر تن من

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از کمال‌الدین اسماعیل
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه