گنجور

 
عطار

شماره ۱: بحری که در آسمان زمین خواهد بود

شماره ۲: آن بحر که در یگانگی اوست یکی

شماره ۳: گرد تو درآمده چنین دریایی

شماره ۴: یک روی به صد روی همی باید دید

شماره ۵: راهی که همه سلوک وی باید کرد

شماره ۶: آخر روزی دلت به درگه برسد

شماره ۷: هر چیز که هست در دو عالم کم و بیش

شماره ۸: عالم همه گفت و گوی خود میبیند

شماره ۹: پیوسته دلی گرفته از غیرت باد!

شماره ۱۰: خود را، سوی خود،‌رهگذری باید کرد

شماره ۱۱: هر جان که به راه رهنمون مینگرد

شماره ۱۲: یک چیز که آن نه یک و چیز است آن چیز

شماره ۱۳: چیزی که دمی نه تو درآنی و نه من

شماره ۱۴: آن ماه که بر هر دو جهان میتابد

شماره ۱۵: چیزی که ورای دانش و تمییز است

شماره ۱۶: آن کی آید در اسم، شب خوش بادت!

شماره ۱۷: آن بحر که هر لحظه دگرگون آید

شماره ۱۸: غواص در اول قدم از فرق کند

شماره ۱۹: جایی که درو نه شیب ونه بالا بود

شماره ۲۰: آن بحر که دم به دم فزون میجوشد

شماره ۲۱: بحری که در او دو کون ناپیدا بود

شماره ۲۲: هر دل که درین دایره بی سر و پاست

شماره ۲۳: هر جان که به بحر رهنمون اندوزد

شماره ۲۴: تا نفس پرستی تو را غم بیش است

شماره ۲۵: هر دل که به بحر بینشانی افتاد

شماره ۲۶: آن کل که بدو جنبش اجزا دیدم

شماره ۲۷: مرغی که بدید از می این دریا درد

شماره ۲۸: هر جان که بجان نیست گرفتار او را

شماره ۲۹: صد قطره که یک آب نماید جمله

شماره ۳۰: گه جان، دل خویش، غرق خون مانده دید

شماره ۳۱: آن بحر که موجش گهر انداز آید

شماره ۳۲: چندان که تو این بحر گهر خواهی دید

شماره ۳۳: هر جان که به بحر رهنمون آید زود

شماره ۳۴: معنی چو ز کل به جزو بیرون آید

شماره ۳۵: آن نور که بیرون و درون میتابد

شماره ۳۶: این عین مکان همان مکان است که بود

شماره ۳۷: سریست برون زین همه اسرار که هست

شماره ۳۸: در دریایی که نه سر و نه پا داشت

شماره ۳۹: کس نیست که دریا همه او را افتاد

شماره ۴۰: هر چیز که آن ز نیستی در پیوست

شماره ۴۱: آن روز که آفتاب انجم میریخت

شماره ۴۲: گاهی ز نو و گه ز کهن میگویند

شماره ۴۳: در عالم جان نه مرد پیداست نه زن

شماره ۴۴: میپرسیدی که چیست این نقش مجاز *(منتسب به چند نفر)

شماره ۴۵: آن سیل که از قوت خود جوشان بود

شماره ۴۶: آن سر عجب نه توبدانی ونه من

شماره ۴۷: حل کردن آن نه تو توانی و نه من

شماره ۴۸: در بادیهای که پا ز سر باید کرد

شماره ۴۹: کاریست ز پیری و جوانی برتر

شماره ۵۰: در بند گرهگشای میباید بود

شماره ۵۱: تخمی که درو مغز جهان پنهان بود

شماره ۵۲: جانی که درو تیره و روشن تو بود

شماره ۵۳: آن قوم که دروحدت کل آن دارند

شماره ۵۴: چون نور منور سبل یابی باز

شماره ۵۵: آن راز که هست در پس صد سرپوش

شماره ۵۶: در حضرت حق، جمله ادب باید بود

شماره ۵۷: گر تشنه بحری به گهر ایمان دار

شماره ۵۸: چون بحر شدی گهر میان جان دار

شماره ۵۹: کی پشه تواند که ثریا بیند

شماره ۶۰: گر باخبرست مرد و گر بیخبرست

شماره ۶۱: برخیز و به بحر عشق دلدار درای

شماره ۶۲: بحری که همه عمر به یکدم بینی

شماره ۶۳: گر تو دل خویش بیسیاهی بینی

شماره ۶۴: گردیدهوری تو دیده بر کار انداز

شماره ۶۵: گرچه دل تو زین همه غم تنگ شود

شماره ۶۶: در بند خیال غیر یک ذره مباش

شماره ۶۷: تا کی خود را ز پای و سراندیشی

شماره ۶۸: هر جان که به نور قدس پیش اندیش است

شماره ۶۹: چون نیست ترا کار ز سودا بیرون

شماره ۷۰: گر پرده ز روی کار بر میداری!

شماره ۷۱: تا چند کنی عزیمت دریا ساز

شماره ۷۲: هر جانی را که غرق انعام بود

شماره ۷۳: چون بدنامی به روزگاری افتد

شماره ۷۴: چون نیست، گر از پیش روی، پیشانت

شماره ۷۵: ور راه ز پس قطع کنی پایانت

شماره ۷۶: گر برخیزد ز پیش چشم تو منی

شماره ۷۷: آن را که به چشم کشف پیداست یقین

شماره ۷۸: بنگر بنگر، ای دل! اگر مرد رهی

شماره ۷۹: میپنداری که حق هویدا گردد

شماره ۸۰: هر دیده که اسرار جهان مطلق دید

شماره ۸۱: تا چند ازین نقش برآورده که هست

شماره ۸۲: آنجا که زمین را فلکی بینی تو

شماره ۸۳: هر جان که ز حکم مرکز دوران رفت

شماره ۸۴: آن سالک گرم رو که در شیب و فراز

شماره ۸۵: هان ای دل بیخبر! کجاییم بیا

شماره ۸۶: دل را نه ز آدم و نه حواست نسب

شماره ۸۷: عشق آمد و نام کفر و ایمان نگذاشت

شماره ۸۸: در عشق نماند عقل و تمییز که بود

شماره ۸۹: آن دل که ز شوق نور اکبر میتافت

شماره ۹۰: از بس که بدیدم ز تو اسرار عجب

شماره ۹۱: یارب چه نهان چه آشکارا که تویی

شماره ۹۲: هر روز به حسن بیشتر خواهی بود

شماره ۹۳: جانا غم عشق تو بجان نتوان داد

شماره ۹۴: در راه تو گم گشت دویی اینت عجب!

شماره ۹۵: آن دیده که توحید قوی میبیند

شماره ۹۶: جانا ز میان من و تو دست کراست

شماره ۹۷: جانا نه یکیام نه دوام اینت عجب!

شماره ۹۸: دل خسته سال و بسته ماه نماند

شماره ۹۹: چون باز دلم غم ترا زقه نهاد

شماره ۱۰۰: در عشق توام شادی و غم هیچ نبود