گنجور

 
عطار

المقالة التاسعة: سوم فرزند آمد با کمالی

جواب پدر: پدر گفتا که جهلت غالب آمد

(۱) حکایت سلطان محمود با پیرزن: مگر سلطان دین محمود غازی

(۲) حکایت بهلول و گورستان: مگر بهلول چوبی داشت در دست

(۳) حکایت پادشاه که علم نجوم دانست: نجومی نیک می‌دانست آن شاه

(۴) حکایت: چنین گفتست آن پاکیزه ذاتی

(۵) حکایت شقیق بلخی و سخن گفتن او در توکل: شقیق بلخی آن شیخ مدرس

(۶) حکایت دیوانۀ که از حق کرباس می‬خواست: مگردیوانه شوریده برخاست

(۷) حکایت دیوانه که اشک می‬ریخت: یکی دیوانه می‌ریخت اشک بسیار

(۸) حکایت شیخ ابوبکر واسطی با دیوانه: درآمد واسطی را انتباهی

(۹) حکایت پیر زال سوخته دل: مگر یک روز در بازار بغداد

(۱۰) حکایت آتش و سوخته: چو سنگ و آهن افتادند درکار

(۱۱) حکایت ابوعلی فارمدی: چنین کرد آن قوی جان نکو عقل

(۱۲) حکایت گناه کار روز محشر: چنین نقلی درستست از پیمبر

(۱۳) حکایت سلطان محمود و عرض سپاه: مگر سلطان دین محمود پیروز