گنجور

 
حکیم سبزواری

سر که ندارد ز تو سودا بگور

دیده که بیند نه بروی تو کور

نی چه خطا رفت کدامین سراست

کز نمک لعل تواش نیست شور

جمله عوالم بتو باشد عیان

نور رخت گشته نهان از ظهور

دیدهٔ خفاش چه و نور مهر

طاقت پروانه چه ونار طور

مرده دلاقبر تن خاکی است

زنده شو از عشق و درآی از قبور

زین ملکاتت چه ملکهاچه ملک

تبرز ذاحصل ما فی الصدور

این که برت نور شد از ظلمت است

قاعدهٔ باسر مخروط نور

مایهٔ ظلمت ز صور دور کن

تا شنود گوش دلت نفخ صور

ای که شنیدی که از او نیست شر

رمز بآنست که نبود شرور

ز اینهٔ دل اگرت رفت زنگ

زنگیت اندر نظر آید چو حور

از دل خود دیدنش اسرار جوی

خیر ز یاذاتک فقد المزور

 
 
 
رودکی

چرخ فلک هرگز پیدا نکرد

چون تو یکی سفلهٔ دون و ژکور

خواجه ابوالقاسم از ننگ تو

بر نکند سر به قیامت ز گور

انوری

هر که تواند که فرشته شود

خیره چرا باشد دیو و ستور

تا نکنی ای پسر ناخلف

ملک پدر در سر شیرین و شور

چیست جهان قعر تنور اثیر

[...]

ابن یمین

بی می و مطرب همگی در سرور

بی رخ شاهد همه دم در حضور

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه