گنجور

 
حکیم سبزواری

چون دست قضا رشته اعمار برشت

بگسیختنش خامهٔ تقدیر نوشت

از حکم ازل نه رسته برنا و نه پیر

وز دام اجل نه جسته زیبا و نه زشت

افشاند در این مزرعه هر کس تخمی

ناچار بباید دِرَوَد حاصِل کشت

امروز به پای خُمِ می، سرمستی

فرداست که بر تارک خم، باشی خشت

یکچند اگر گسیخت پیوند ازل

در عاقبت، انجام به آغاز سرشت

بردار دل ار چه مُلک دارا داری

کاین دار فنا بباید از دست بهشت

برگشت به او هر چه از او گشت پدید

گر اهل کلیسیاست و گر اهل کنشت

با دوستیِ پنج تن از کاخ سپنج

اسرارِ همین پنج، به از هشت بهشت