چون دست قضا رشته اعمار برشت
بگسیختنش خامهٔ تقدیر نوشت
از حکم ازل نه رسته برنا و نه پیر
وز دام اجل نه جسته زیبا و نه زشت
افشاند در این مزرعه هر کس تخمی
ناچار بباید دِرَوَد حاصِل کشت
امروز به پای خُمِ می، سرمستی
فرداست که بر تارک خم، باشی خشت
یکچند اگر گسیخت پیوند ازل
در عاقبت، انجام به آغاز سرشت
بردار دل ار چه مُلک دارا داری
کاین دار فنا بباید از دست بهشت
برگشت به او هر چه از او گشت پدید
گر اهل کلیسیاست و گر اهل کنشت
با دوستیِ پنج تن از کاخ سپنج
اسرارِ همین پنج، به از هشت بهشت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف زیبایی و جذابیت معشوق پرداخته است. شاعر به ویژگیهای ظاهری او مانند مو، ابرو و صورت اشاره میکند و میگوید که زیبایی او در واقع انعکاسی از زیباییهای طبیعی است. همچنین از تأثیر محبت و عشق بر روح و دل میگوید و بیان میکند که آموزههای عشق و زیبایی در کلمات او نیز پنهان شده است. بهطور کلی، شعر به تجلیل از معشوق و ارتباط عمیق عشق و زیبایی میپردازد.
هوش مصنوعی: زمانی که سرنوشت و قضا و قدر، بنا و ساختار زندگی را از هم گسست، قلم تقدیر داستان جدیدی را نوشت.
هوش مصنوعی: نه جوان و نه پیر از دست تقدیر رهایی نیافتهاند و نه زیبا و نه زشت از دام مرگ فرار کردهاند.
هوش مصنوعی: هر کسی که در این زمین زراعی هر چیزی بکارد، ناگزیر باید نتیجه حاصل کارش را برداشت کند.
هوش مصنوعی: امروز در کنار ظرف شراب نشستهام، زیرا سرخوشی و شادابی فردا را تجربه میکنم که بر روی این ظرف شراب، سنگی گذاشته شده است.
هوش مصنوعی: مدتی اگر ارتباط اولیه قطع شود، در نهایت همه چیز به آغاز و سرشت خود باز میگردد.
هوش مصنوعی: ای دل، اگرچه صاحب ملک و ثروت هستی، بدان که این دارایی زودگذر است و در نهایت باید از دست برود، حتی اگر بهشتی برایت باشد.
هوش مصنوعی: هر چه از او به وجود آمده، به سوی او باز میگردد، چه کسانی که در کلیسا هستند و چه کسانی که در کنیسهاند.
هوش مصنوعی: دوستی با پنج نفر از اهل بیت(علیهمالسلام) و انس با آنها، ارزش و مقام بالاتری دارد از زندگی در بهترین مکانها و بهشتهای دنیوی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سیمابی شد هوا و زنگاری دشت
ای دوست بیا و بگذر از هرچه گذشت
گر میل وفا داری اینک دل و جان
ور رای جفا داری اینک سر و تشت
بالات بود بسان سروان بهشت
با خال تو خال حور فردوسی زشت
رضوان که همی عنبر زلف تو سرشت
یک نقطه همی چکید و بستوده بهشت
آن شیر که او به صید جز شیر نکشت
گشت از پس آن خوابگهش چون خرخشت
مسعود ملک نخست یک زخم درشت
زد بر مغزش چنانکه بگذشت از پشت
تا چند زنم به روی دریاها خشت
بیزار شدم ز بتپرستان کنشت
خیام! که گفت دوزخی خواهد بود؟
که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت؟
در راه نسا ای ملک پاک سرشت
جز سنگ ندیدم به دل سبزه و کشت
دوزخ درهای گذاشتم ناخوش و زشت
چون پیش تو آمدم رسیدم به بهشت
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.