گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حکیم سبزواری

سینه پر ناله و لب خاموش است

بر زبان قفل و دلم در جوش است

خود گر افلاک و گر عنصر خاک

همه را بار غمش بر دوش است

آن یک از شوق شب و روز برقص

وین یک از جام می اش مدهوش است

برهش بسته کمر چون جوزا

هرچه کوکب بفلک منقوش است

اختران چنگ زنان چون ناهید

محفل آراسته نوشا نوش است

مهر بگداختهٔ آتش او است

که بسر در طلبش درگوش است

ماه آورده کلف بر رخسار

کز غمش خون بدلش در جوش است

مه نو پیش خم ابرویش

حلقهٔ بندگیش در گوش است

قطب را کز حرکت افتاده

داده جامی ز ازل بی هوش است

خاکیان را همه از جلوهٔ او

شاهدی در برو هم آغوش است

دارد اسرار برندان پیوند

گرچه زاهد صفت ازرق پوشست

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
حمیدالدین بلخی

هر عروسی که کنون در چمن است

همه در حیرت و حسرت چو من است

شاخ از قطره چو سیمین سمن است

برگ در روضه چو زرین مجن است

آب بر شاخ بهنگام سحر

[...]

خاقانی

سیزده جنس نهاده است نبی

که همه مسخ شدند و همه هست

ز آن یکی خرس که بد خنثی طبع

دیگری پیل که شد فسق پرست

من خری دیدم کو مسخ نبود

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از خاقانی
سید حسن غزنوی

دل و جانم بره جانان است

گر بدو باز رسم جان آن است

پای در دامن صبر آرم از آنک

دست دست ستم هجران است

آن چه من می کشم از فرقت او

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

ای که نه شقّۀ چرخ اطلس

بارگاهی ز سرا پردۀ تست

بهر شاگردی فرّاشات

بسته جوزا کمر خدمت چست

ماهرویان پس پردۀ غیب

[...]

عراقی

گر ز خورشید بوم بی نور است

از پی ضعف خود، نه از پی اوست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه