گنجور

 
مولانا

ای در غم تو به سوز و یارب

بگریسته آسمان همه شب

گر چرخ بگرید و بخندد

آن جذبه خاک باشد اغلب

از بس که بریخت اشک بر خاک

شد خاک ز اشک او مطیب

از گریه آسمان درآمد

صد باغ به خنده مذهب

من بودم و چرخ دوش گریان

او را و مرا یکی‌ست مذهب

از گریه آسمان چه روید

گل‌ها و بنفشه مرطب

وز گریه عاشقان چه روید

صد مهر درون آن شکرلب

آن چشم به گریه می‌فشارد

تا بفشارد نگار غبغب

این گریه ابر و خنده خاک

از بهر من و تو شد مرکب

وین گریه ما و خنده ما

از بهر نتیجه شد مرتب

خاموش کن و نظاره می‌کن

اندر طلب جهان و مطلب