گنجور

 
حکیم سبزواری

ساقی بیا که گشت دلارام رام ما

آخر بداد دلبر خوش‌کام کام ما

بس رنج برده‌ایم و بسی خون که خورده‌ایم

کان شاهباز قدس فتادی به دام ما

در دار ملک عالم معنی دم نخست

زد دست غیب سکّهٔ دولت به نامِ ما

مائیم اصل و جمله فروع فروغ ماست

گر خواجه منکر است بنوشد ز جام ما

بر آستان پیر مغان رو نهاده‌ایم

برتر ز عرش آمده زین رو مقام ما

عرش سپهر خود چه بود پیش عرش دل

یا کعبه در برابر بیت الحرام ما

هر ذرّه خاک دره و هر تخته تخت شد

چون آمد آن همای همایون به دام ما

گلبانگ نیستی چو شد از بام ما بلند

نه بام چرخ وام برند از دوام ما

اسرار بشکند کله خسروی به فرق

تا گفته میفروش تو هستی غلام ما

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
حکیم نزاری

خیز ای غلام باده درافکن به جام ما

کز وصل توست گردش گردون غلام ما

گر لایق است چشمة خورشید را فلک

خورشید باده را فلکی کن ز جام ما

آن قاصد است باده که جان است مقصدش

[...]

حافظ

ساقی به نورِ باده برافروز جامِ ما

مطرب بگو که کارِ جهان شُد به کامِ ما

ما در پیاله عکس رخِ یار دیده‌ایم

ای بی‌خبر ز لَذَّتِ شُربِ مُدامِ ما

هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق

[...]

جامی

ساقی بیا که دور فلک شد به کام ما

خورشید را فروغ ده از عکس جام ما

گلگون می درآر به میدان کنون که هست

رخش سپهر و توسن ایام رام ما

آن ترک را به یک دو قدح مست کن چنان

[...]

نظیری نیشابوری

مستی ربوده از کف هستی زمام ما

مطرب نمی دهد خبری از مقام ما

تا گشته ایم غافل ازو دور مانده ایم

پدرام می شویم که وحشی است رام ما

دانی که نور مردمک چشم عالمیم

[...]

عرفی

صبح گدا و شام ز خورشید روشن است

گر قادری ببخش چراغی به شام ما

ما را به کام خویش بدید و دلش بسوخت

دشمن که هیچ گاه مبادا به کام ما

در خلوتی که دختر رز نیست، عیش نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه