گر پریشان حالم او داند لسان حال را
ورچو سوسن لالم او داند زبان لال را
گرچه بامت بس بلند و بی پر و بالیم ما
همتی کان شمع رویت سوخت پر و بال را
ای امیر کاروان کاندیشهٔ ما نبودت
یک نظر هم میرسد افتاده در دنبال را
سنگی از طفلی نیامد بر سر ما در جنون
چرخ در دوران ما افسرده کرد اطفال را
نغمهام زاری دل شربم ز خوناب جگر
بین ببزم کامرانی بادهٔ قوال را
عمر بگذشت و نگاهی بر من مسکین نکرد
جان من آخر نه انجامی بود اهمال را
هرچه پیش آید زیار اسرار نبود شکوهٔ
سوی ما نبود گذاری طایر اقبال را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
بی کسی کی خوار سازد زاده اقبال را؟
شهپر سیمرغ می گردد مگس ران زال را
با تهی چشمان چه سازد نعمت روی زمین؟
سیری از خرمن نباشد دیده غربال را
می توانی در دو عالم نوبت شاهی زدن
[...]
دوست میدارم من این نوروز فرخفال را
تاکنم نو بر جبین خوبرویان سال را
خواهی ار با فال میمون بگذرد روز تو خوش
برگشا هر صبحدم از دفترگل فال را
عاشقا ز آه سحر غافل مشو کاین ابر فیض
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور ثبت نام کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.