ای جمله جهان شیفته حسن و جمالت
جان و دل عشاق اسیر خط و خالت
از بهر تراش دل و دین تاختن آرد
در مملکت جان همه دم خیل خیالت
ما را ز خمار غم هجران خبری نیست
چون مست مدامم ز می جام وصالت
بگرفت جمال تو بدعوی همه آفاق
در حسن و ملاحت بجهان نیست مثالت
در کشتن عشاق نمایی ید بیضا
خون همه گویی که بفتوی است حلالت
دادند بهر کس ز ازل قسمت و بخشی
زان روز دلم را غم عشق است حوالت
چون شاهد حسن تو ز رخ پرده برانداخت
شد محو فنا جان اسیری ز جمالت