گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اسیری لاهیجی

تا نقاب از مه رخسار تو برداشت صبا

یافت از پرتو حسن تو جهان نور و صفا

از تجلی جمال تو دل و جان جهان

مست و لایعقل و شیداست زهی حسن لقا

جز جمالی که بهر لحظه نماید رخ دوست

نیست درد دل ما را بجهان هیچ دوا

بیخود از باده عشقند چه هشیار و چه مست

همه مست می وصلند چه شاه و چه گدا

وارهید این دل دیوانه ز اندوه فراق

تا که دربزم وصال تو ز خود گشت فنا

محرم سر نهان آمد و عارف بیقین

هرکه حسن رخ تو دید عیان از همه جا

دید خورشید جمالت ز همه ذره عیان

هرکه وارست اسیری ز حجاب من و ما