مرادم وصل یار نازنین است
دلم را وایه از جانان همین است
سلاسل را چو زلف یار گفتند
بود در گردن ما گر چنین است
بقصد جان ما آن چشم خونریز
چو ترک مست دایم در کمین است
براه عشق رو بی قید مذهب
که رأی عاشقان مطلق بدین است
دلا در عاشقی با درد و غم ساز
درخت عشق را چون میوه این است
کجا باشد دلم را درد دوری
چو با جانان همیشه جان قرین است
اسیری در جمالش چون فنا شد
ازآن رو بیخبر از کفر و دین است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به عادت نیز رامین همچنین است
مرو را دوستدار راستین است
چه چاره مر مرا بختم چنین است
ندانم چرخ را با من چه کین است؟
نظامی اکدشی خلوتنشین است
که نیمی سرکه نیمی انگبین است
چو ملکم این چنین زیر نگین است
چه جای ملکت روی زمین است
بتی لاغر میان فربه سرین است
که از سودای او خلقی حزین است
چه گویم از میان او؟ که وصفش
برو ز اندیشهی باریکبین است
قبای حسن شد بر قد او ختم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.