ساقی بیا که موسم عیش آمد و طرب
پرکن قدح که میگذرد فرصت عجب
مستم کن آنچنان که ندانم سر از قدم
تا وار هم ز غصه دوران پر تعب
خواهی که حق شناس شوی خویشتن شناس
عارف بخود نگشته شناسا نه به رب
خود را چنانچه بود بآدم عیان نمود
انسان شدست دیده عالم ازین سبب
تا سنبل و بنفشه بگرد سمن دمید
جانم میان ظلمت و نورست روز و شب
هر کو بفقر نسبت خود را درست کرد
ننگ آیدش دگر که کند فخر برنسب
هر سو اسیریا چه طلب میکنی بیا
چون یار با منست چه حاجت بدین طلب
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای آنکه جز طرب نه همی بینمت طلب
گر مردمی ستور مشو، مردمی طلب
بر لذت بهیمی چون فتنه گشتهای
بس کردهای بدانکه حکیمت بود لقب
چون ننگری که چه مینویسد بر این زمین
[...]
ای تاج دین تازی و ای سید عرب
ای خدمت جناب تو اقبال را سبب
ای بوالغنایمی، که ترا از غنایمست
بخشودن خلایق و بخشیدن ذهب
ای رافعی، که ساعد و بازوی تو شدست
[...]
ای داده روی تو دل غمناک را طرب
از عجب دور باش که باشد ز تو عجب
اندر غم فراق تو جانم به لب رسید
تا با تو در وصال تو لب بر نهم به لب
بس شب که تابه روز دلم بی قرار بود
[...]
دستار خوان بود ز دو گز کم به روستا
در وی نهند ده کدوی تر نه بس عجب
لیکن عجب ز خواجه از آن آیدم همی
کو بر کدوی خشک نهد بیست گز قصب
معلوم من نشد که ز احداث روز و شب
با او چه کرد گردش ایام بلعجب؟
در جام او چه کرد جهان زهر یا شکر؟
در دست او چه داد فلک خار یا رطب؟
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.