درآبکوی خرابات عشق اگر مردی
شراب بیخبری نوش تا شوی فردی
ز صحن جان و دلم سوسن و سمن روید
اگر ز گلشن رویت بما رسد وردی
بچشم اهل نظر گشت کحل بینایی
صبا ز کوی تو هرجا که می برد گردی
رسی بمنزل وصل حبیب آخر کار
چو گشت رهبر راه تو همت مردی
بکوی اهل دلان خاک راه باید بود
اگر تو طالب یاری و صاحب دردی
ز تاب آتش عشقش ندیده گرمی
ازآن سبب چو یخ افسرده و چنین سردی
اگر جمال تو میدید منکر عشاق
هزار جان چو اسیری فداهمی کردی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و جذابیت آن صحبت میکند. شاعر توصیه میکند که در مسیر عشق، باید بیخبر از دنیا مشروبات را نوشید تا فردی شایسته شد. او از زیباییها و نشاطی که از عشق میوزد میگوید و اشاره به نرسیدن به محبوب و دشواریهای راه دارد. در نهایت، تأکید میکند که عشق ناب میتواند جانها را فدای خود کند و هرکس که زیبایی محبوب را ببیند، حتی حاضر است جان خود را فدای عشق کند.
هوش مصنوعی: اگر به محلهی عشق و خرابات بروی و برای خودت آزادی را در شراب نیکو بیابی، به یک انسان واقعی و کامل تبدیل میشوی.
هوش مصنوعی: اگر از فضای درونی من، گلها و زیباییهای فراوانی بروید، به شرطی است که دیدار تو برایم میسر شود و من نیز گلی از آن گلشن دریافت کنم.
هوش مصنوعی: در نگاه عالمان و صاحبان بصیرت، مانند کحلی که به چشم میزنند و بینایی میآورد، نسیم صبا با خود جا به جا میشود و هر کجا که برود، یاد و نام تو را به همراه دارد.
هوش مصنوعی: وقتی به منزل قرب و وصال محبوب رسیدم، سرانجام، وقتی که رهبر و راهنمای من شدی، با تلاش و همت مردانه به اینجا رسیدم.
هوش مصنوعی: برای دستیابی به یاری و کمک از افرادی که دلهای روشنی دارند و اهل اعتقاد هستند، باید humble و با تواضع در راه آنها قرار بگیری. اگر به دنبال درمان درد و رنج خود هستی، باید به سراغ کسانی بروی که دارای درک عمیق و روح بزرگ هستند.
هوش مصنوعی: از شدت عشق او، احساس گرما نکردهام و به همین دلیل مثل یخ سرد و بیحرکت شدهام.
هوش مصنوعی: اگر زیبایی تو را میدیدم، عاشقان هزاران بار جان خود را فدای تو میکردند و مثل اسیران در برابر تو تسلیم میشدند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عطا گرفتی و شکر و ثنا نگستردی
کسی چنین کند ای قلتبان که تو کردی
بجای شکر شکایت نمودی از همه خلق
نماند کسی که نیازردی و خود آزردی
ولی نعم بشناسد سگ از تو بهتر سگ
[...]
چه کردهام که مرا پایمال غم کردی
چه اوفتاده که دست جفا برآوردی
به نوک خار جفا خستیم نیازردم
چو برگ گل سخنی گفتمت بیازردی
مرا به نوک مژه غمزهٔ تو دعوت کرد
[...]
رسید ترکم با چهرههای گل وردی
بگفتمش چه شد آن عهد گفت اول وردی
بگفتمش که یکی نامهای به دست صبا
بدادمی عجب آورد گفت گستردی
بگفتمش که چرا بیگه آمدی ای دوست
[...]
مکن ز گردش گیتی شکایت ای درویش
که تیره بختی اگر هم بر این نسق مردی
توانگرا چو دل و دست کامرانت هست
بخور ببخش که دنیا و آخرت بردی
ز حد بمی بری ای دوست نا جوان مردی
غمِ تو چند خورم بس که خونِ من خوردی
اگر قیاس کنی هیچ ظالم این نکند
به دشمنی که تو با من به دوستی کردی
به چه گویمت گله ها از تو و شکایت ها
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.