گنجور

 
اسیری لاهیجی

درآبکوی خرابات عشق اگر مردی

شراب بیخبری نوش تا شوی فردی

ز صحن جان و دلم سوسن و سمن روید

اگر ز گلشن رویت بما رسد وردی

بچشم اهل نظر گشت کحل بینایی

صبا ز کوی تو هرجا که می برد گردی

رسی بمنزل وصل حبیب آخر کار

چو گشت رهبر راه تو همت مردی

بکوی اهل دلان خاک راه باید بود

اگر تو طالب یاری و صاحب دردی

ز تاب آتش عشقش ندیده گرمی

ازآن سبب چو یخ افسرده و چنین سردی

اگر جمال تو میدید منکر عشاق

هزار جان چو اسیری فداهمی کردی

 
 
 
سوزنی سمرقندی

عطا گرفتی و شکر و ثنا نگستردی

کسی چنین کند ای قلتبان که تو کردی

بجای شکر شکایت نمودی از همه خلق

نماند کسی که نیازردی و خود آزردی

ولی نعم بشناسد سگ از تو بهتر سگ

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سوزنی سمرقندی
خاقانی

چه کرده‌ام که مرا پایمال غم کردی

چه اوفتاده که دست جفا برآوردی

به نوک خار جفا خستیم نیازردم

چو برگ گل سخنی گفتمت بیازردی

مرا به نوک مژه غمزهٔ تو دعوت کرد

[...]

مولانا

رسید ترکم با چهره‌های گل وردی

بگفتمش چه شد آن عهد گفت اول وردی

بگفتمش که یکی نامه‌ای به دست صبا

بدادمی عجب آورد گفت گستردی

بگفتمش که چرا بی‌گه آمدی ای دوست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

مکن ز گردش گیتی شکایت ای درویش

که تیره بختی اگر هم بر این نسق مردی

توانگرا چو دل و دست کامرانت هست

بخور ببخش که دنیا و آخرت بردی

حکیم نزاری

ز حد بمی بری ای دوست نا جوان مردی

غمِ تو چند خورم بس که خونِ من خوردی

اگر قیاس کنی هیچ ظالم این نکند

به دشمنی که تو با من به دوستی کردی

به چه گویمت گله ها از تو و شکایت ها

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه