گنجور

 
اسیری لاهیجی

اگر در بحر عرفان غرقه گردی

بنزد عارفان مردانه مردی

چو پروانه به پیش شمع رویش

اگر جانباز باشی اهل دردی

رسی در ملک وصلش گربرآری

ز درد هجر از دل آه سردی

نشینی در بر معشوق شادان

طریق عاشقی چون در نوردی

برون آری سراز جیب بقایش

بدریای فنا چون غوطه خوردی

ز چشمش فتنه در عالم عیان شد

که در هر گوشه می بینم نبردی

ز گلزار جمال روی یارم

اسیری حسن خوبان هست وردی

 
 
 
باباطاهر

یقینم حاصله که هرزه گردی

ازین گردش که داری برنگردی

بروی مو ببستی هر رهی را

بدین عادت که داری کی ته مردی

خاقانی

چه کرد این بنده جز آزادمردی

که گرد خاطر او برنگردی

به دل گفتی نخواهم جست، جستی

جفا گفتی نخواهم کرد، کردی

همه بر حرف هجران داری انگشت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه