چو در بحر توئی مائی است فانی
ازآن گویم حدیث من رآنی
چو مرغ دل زند برهم پرو بال
شوم عنقای قاف لامکانی
نشان وصل تو چون بی نشانست
بود نام و نشانم بی نشانی
چو گشتم محو انوار جمالت
ازآن دیدم حیات جاودانی
مرا وقتی است با دلبر که آن دم
من و ما و تو و اوئی است فانی
بگفت و گو نیابی راز پنهان
بیانی نیست احوال عیانی
اسیری چون ز قید خود خلاصی
بعالم نوربخشی می توانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی عشق و تجربهی وصال است. شاعر به ارتباط عمیق و نامشخصی که با معشوق دارد میپردازد و از فنا و گذرا بودن این دنیا در مقایسه با جاودانگی این احساس میگوید. او به وِیژگیهای خاص محبت و یکی بودن در لحظهی وصال اشاره میکند و از گمشدن در زیبایی معشوق و پی بردن به حیات ابدی در این عشق سخن میگوید. همچنین، شاعر بر این نکته تأکید میکند که در بحث و گفتگو نمیتوان به رازهای عشق پی برد و تنها در تجربهی واقعی میتوان این حالات را درک کرد. در پایان به قدرت نور این عشق و توانایی آن برای رهایی از قید و بندهای دنیای مادی اشاره میشود.
هوش مصنوعی: اگر تو در دریا باشی، مایی که در آنجا هستیم (و فنا میشویم) بیاهمیت است. به همین خاطر درباره خودم که میخواهم بگویم، به دیگران بگویم که من را دیدهاند.
هوش مصنوعی: وقتی قلبم مثل پرندهای پرواز میکند، من هم به موجودی آزاد و بیحد و مرز تبدیل میشوم.
هوش مصنوعی: شواهد پیوندت مانند نشانهای بینشان است؛ بنابراین نام و نشان من نیز در حالتی بینشان قرار دارد.
هوش مصنوعی: وقتی که تحت تأثیر زیباییهای تو قرار گرفتم، حس کردم که به زندگی ابدی دست یافتهام.
هوش مصنوعی: زمانی در کنار معشوقم هست که در آن لحظه، دیگر فرقی بین من، تو و او وجود ندارد و همه ما در یک حالت زوال و نابودی هستیم.
هوش مصنوعی: اگر در گفتوگو به راز و حقیقتی نرسی، هیچ نشانهای از حالات و اوضاع واقعی وجود نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: اگر از اسارت و بندگی رهایی یابی، میتوانی به دنیایی پر از روشنی و نور دست یابی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دریغا میر بونصرا دریغا
که بس شادی ندیدی از جوانی
ولیکن راد مردان جهاندار
چو گل باشند کوته زندگانی
به جام اندر تو پنداری روان است
و لیکن گر روان دانی روانی
به ماهی ماند ، آبستن به مریخ
بزاید ، چون فراز لب رسانی
شکفته شد گل از باد خزانی
تو در باد خزانی بی زیانی
همه شمشاد و نرگس گشتی ای دل
چه چیزی مردمی یا بوستانی
ز بوی موی پیچان سنبلی تو
[...]
دریغا میر بونصرا دریغا
که بس شادی ندیدی از جوانی
و لیکن راد مردان جهاندار
چو گل باشند کوته زندگانی
مرا تا باشد این درد نهانی
تو را جویم که درمانم تو دانی
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.