جان ما را نیست در عالم بجز این آرزو
کو نشیند یکدمی با دلبر خود روبرو
تا بملک وصل او جان و دلم آرام یافت
سالها از دست هجرانش دویدم سوبسو
حسن روی او عیان دیدم ز مرآت جهان
دیده بینا نه بیند در دو عالم غیر او
باده نابست پیش مست صهبای شهود
ساقی و میخانه و می خواره و جام و سبو
در دل صافی توان دیدن جمال روی دوست
زاهدا آن دل نداری در پی اش هرزه مپو
زنگ غم ز آئینه دل میزداید چار چیز
آب و دیگر باده و گشت چمن، روی نکو
غیرت جان اسیری در نماز عشق بین
جز به محراب دو ابروی تو نارد سرفرو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به آرزوی وصال معشوق و دلتنگی شاعر برای دیدن او میپردازد. شاعر احساس میکند که تنها امیدش در زندگی رویارویی با محبوبش است و برای رسیدن به او سالها از هجران رنج برده است. او زیبایی محبوب را فراتر از هر چیزی در جهان میبیند و تکیه بر عشق و نزدیکی به معشوق میزند. در اینجا به لزوم دوری از دنیا و مادیات اشاره میشود و شاعر از زاهدان میخواهد که به دنبال عشق واقعی بروند. در نهایت، عشق به معشوق را بالاترین عبادت میداند و سجده و سر فرود آوردن را نه به مکان، بلکه به زیبایی ابروهای محبوبش میسازد.
هوش مصنوعی: در این دنیا، هیچ آرزویی برای ما مهمتر از این نیست که لحظهای کنار محبوب خود باشیم و از نزدیک او را ببینیم.
هوش مصنوعی: با رسیدن به محبوبش، جان و دلش آرامش پیدا کرد و سالها در پی او و جداییاش سرگردان بود.
هوش مصنوعی: زیبایی چهرهاش را با کمال وضوح در آینهای که جهان است، مشاهده کردم؛ چرا که بینندهای که حقیقت را میبیند، در هیچ یک از دو عالم غیر از او چیزی نمیبیند.
هوش مصنوعی: نوشیدنی خالص را نزد کسی که در حال نشئه است، بیاورید؛ آنجا باغچهای از معرفت وجود دارد و بهترین حالت را برای لذت بردن از آن تجربه کنید.
هوش مصنوعی: اگر دل پاک و صاف داشته باشی، میتوانی زیبایی چهره دوست را ببینی. اما اگر دل پاکی نداشته باشی و در پی او نباشی، مانند راهبههای دنیا طلبی، بیخود و بیجهت در جستجوی او نباش.
هوش مصنوعی: غم مانند زنگی بر دل مینوازد و برای پاک کردن این زنگ، چهار چیز نیاز است: آب، شراب، باغ و چهرهای خوش.
هوش مصنوعی: غیرت جان یک اسیر در عشق، تنها به یادگاه دو ابروی تو سجده میکند و جز به آنجا سر فرو نمیآورد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گفتمش ماه پر است آن چهره گفتا پر مگو
کز زمین تا آسمان فرق است از ما تا بدو
گفتم آن موی میان هیچ است هیچ ار بنگری
گفت اگر دلبستگی داری بدو هیچش مگو
گفتمش آن رنگ و نکهت در گل مشک از چه خاست
[...]
آرزو دارم که با او باده نوشم رو به رو
جان به لب آمد، به کامم بر نیامد آرزو
پای او بوسم چو زلف و مینهم سر بر زمین
من که با تاج سلاطین سر نمیآرم فرو
بر میان او ببندم چون کمر خود را به زر
[...]
آنکه عمری در پی او میدویدم سو به سو
ناگهانش یافتم با دل نشسته روبهرو
آخرالامرش بدیدم معتکف در کوی دل
گرچه بسیاری دویدم از پی او کو به کو
دل گرفت آرام چون آرام جان در بر گرفت
[...]
کرد تهمت حاسدی کز شهر یاران کهن
می رود جامی ز بس آزارهای نو به نو
بخردی گفتا چو نقد عمر خود یعنی سخن
می گذارد پیش ما هر جا که خواهد گو برو
چون ز کنجد روغن صافی تمام آمد برون
[...]
شاهدان عهد ما در عهد و پیمان و وفا
سست تر از بند شلوارند پند از من شنو
قید شاهد نیست جز مهر درش چون در گشود
هر که خواهد گو بیا و هر که خواهد گو برو
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.