گنجور

 
اسیری لاهیجی

جان ما را نیست در عالم بجز این آرزو

کو نشیند یکدمی با دلبر خود روبرو

تا بملک وصل او جان و دلم آرام یافت

سالها از دست هجرانش دویدم سوبسو

حسن روی او عیان دیدم ز مرآت جهان

دیده بینا نه بیند در دو عالم غیر او

باده نابست پیش مست صهبای شهود

ساقی و میخانه و می خواره و جام و سبو

در دل صافی توان دیدن جمال روی دوست

زاهدا آن دل نداری در پی اش هرزه مپو

زنگ غم ز آئینه دل میزداید چار چیز

آب و دیگر باده و گشت چمن، روی نکو

غیرت جان اسیری در نماز عشق بین

جز به محراب دو ابروی تو نارد سرفرو

 
 
 
کمال خجندی

گفتمش ماه پر است آن چهره گفتا پر مگو

کز زمین تا آسمان فرق است از ما تا بدو

گفتم آن موی میان هیچ است هیچ ار بنگری

گفت اگر دلبستگی داری بدو هیچش مگو

گفتمش آن رنگ و نکهت در گل مشک از چه خاست

[...]

ناصر بخارایی

آرزو دارم که با او باده نوشم رو به رو

جان به لب آمد، به کامم بر نیامد آرزو

پای او بوسم چو زلف و می‌نهم سر بر زمین

من که با تاج سلاطین سر نمی‌آرم فرو

بر میان او ببندم چون کمر خود را به زر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ناصر بخارایی
شمس مغربی

آنکه عمری در پی او می‌دویدم سو‌ به سو

ناگهانش یافتم با دل نشسته روبه‌رو

آخرالامرش بدیدم معتکف در کوی دل

گرچه بسیاری دویدم از پی او کو‌ به کو

دل گرفت آرام چون آرام جان در بر گرفت

[...]

جامی

کرد تهمت حاسدی کز شهر یاران کهن

می رود جامی ز بس آزارهای نو به نو

بخردی گفتا چو نقد عمر خود یعنی سخن

می گذارد پیش ما هر جا که خواهد گو برو

چون ز کنجد روغن صافی تمام آمد برون

[...]

مشاهدهٔ ۱۲ مورد هم آهنگ دیگر از جامی
اهلی شیرازی

شاهدان عهد ما در عهد و پیمان و وفا

سست تر از بند شلوارند پند از من شنو

قید شاهد نیست جز مهر درش چون در گشود

هر که خواهد گو بیا و هر که خواهد گو برو

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه