واله رخسار جانانست جان عاشقان
نیست پیدا برکسی حال نهان عاشقان
هست برتر حالت عشاق از فهم خرد
برزبان ناید ازین معنی بیان عاشقان
عاشقی کز عشق جانان از خودی گیرد کنار
سالها نامش بماند در میان عاشقان
زاهدا گر سوز خواهی قصه ما گوش کن
کاتش اندازد بجانها داستان عاشقان
می بسوزد جان و دل یکبارگی بر حال زار
هرکه یکدم بشنود آه و فغان عاشقان
از نعیم و لذت کونین سیر آمد دلش
هرکه روزی میشود مهمان خوان عاشقان
چون اسیری سرفرازی میکند برکاینات
هرکه دارد رو بخاک آستان عاشقان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
می پرد این مرغ دیگر در جنان عاشقان
سوی عنقا می کشاند استخوان عاشقان
ای دریغا چشم بودی تا بدیدی در هوا
تا روان دیدی روان گشته روان عاشقان
اشتران سربریده پای بالا می نهند
[...]
امشب افتاده ست شوری در میان عاشقان
گویی آن کان نمک شد میهمان عاشقان
با خیال خط سبزش خوان عشق آراسته ست
هرگز این سبزی مبادا کم ز خوان عاشقان
عاشقان رفتند و می آید پی گمگشتگان
[...]
ساده است از نقش انجم آسمان عاشقان
این نشان از بی نشان دارد روان عاشقان
در حقیقت دنیی و عقبی دو منزل بیش نیست
این دو منزل را یکی سازد روان عاشقان
دامن ریگ روان را خار نتواند گرفت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.