گنجور

 
اسیری لاهیجی

ای حسن تو ظاهر شده برصورت احسن

بنموده عیان عکس رخت ز آینه من

ذرات ز مهر رخ تو چون مه تابان

عالم همه از نور تجلی تو روشن

چون حسن تو در باغ جهان جلوه گری کرد

از نور و صفا کون و مکان گشت چو گلشن

از پرتو حسن تو بباغ رخ خوبان

بشکفته دو صد گونه بهار و گل و سوسن

از گلبن وصل تو عجب برگ و نوا یافت

چون بلبل جان گشت اسیر قفس تن

صافی چو شرابیم و مرا نشوه مستی است

زان دم که شدم معتکف میکده چون دن

سرخوش زمی وصل تو چون گشت اسیری

مستانه برقص آمد و گوید که تنن تن

 
 
 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
رودکی

میلاو منی، ای فغ و استاد توام من

پیش آی و سه بوسه ده و میلاویه بستان

قطران تبریزی

ایکام دل دوست و بلای دل دشمن

روزه شد و دیمه شد و عید آمد و بهمن

رسم اندر پیغمبر و بهمن تو بجای آر

هم سیرت پیغمبر و هم سیرت بهمن

بر سیرت آن هستی و بر کرده او نیز

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مسعود سعد سلمان

راست کن طارم کاراسته شد گلشن

تازه کن جانها جانا به می روشن

بر جمال شه ساقی تو قدح ها ده

بر ثنای شه مطرب تو نواها زن

بازوی دولت و تاج شرف و ملت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سنایی

ای دولت کلی ز مکان تو ممکن

وی حکمت جز وی ز بیان تو مبین

با روی تو تابنده نه ماهست و نه خورشید

با خوی تو آزاد نه سروست و نه سوسن

از دست قضا گردن او شد چو گریبان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه