گنجور

 
اسیری لاهیجی

همچو خاک ره بعشقش خوار می باید شدن

بلبل آسا در پی گل، زار می باید شدن

گر همی خواهی که بوی فقریابی در طریق

با همه کس چون گل بی خار می باید شدن

گر تو پا در دایره عشقش نهی چون عاشقان

بردرش سرگشته چون پرگار می باید شدن

هرکجا باشد اگر وادی بود گر کوه طور

همچو موسی از پی دیدار می باید شدن

گر وصال یار خواهی در رهش مردانه وار

از خیال کفر و دین بیزار می باید شدن

بی من از من یارمیگوید(انا)الحق پس مرا

همچو منصور از چه رو بردار می باید شدن

با حریفان گر همی خواهی کنی هم کاسگی

لاابالی بردر خمار می باید شدن

هرکه خواهد کو شود مست از شراب نیستی

از خمار هستیش هشیار می باید شدن

با همه مستی اسیری با ادب رو در طریق

راه عشق دوست برهنجار می باید شدن